شرح کوتاهی از مقام و عظمت اقا امام باقر علیه السلام

شرح کوتاهی از مقام و عظمت آقا امام باقر علیه السلام

امام محمدباقر(ع) از معرفت و علم بسیار برخوردار و در دوران هدایت و رهبری امت اسلام، به شایستگی و با هوشیاری کامل به گونه‌ای فعالیت کرد تا ضمن اشاعه معارف ناب و اصیل اسلام، آنها را از گزند دشمنان و ظالمان مصون بدارد .

نام مبارک امام پنجم، محمد است . لقب آن حضرت نیز باقر یا باقرالعلوم(شکافنده علم) است، چون دریای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکار ساخت.

القاب دیگری مانند شاکر، صابر و هادی نیز برای آن حضرت ذکر شده که هر یک معرف صفتی از صفات ارزشمند آن امام بزرگوار است.

در واقعه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جد بزرگوار خود حضرت سید الشهدا کودکی بود که به چهارمین بهار زندگی نزدیک می شد. دوران امامت امام محمد باقر(ع) از سال 95 هجری که سال شهادت امام زین العابدین(ع) است آغاز و تا سال 114 هجری یعنی 19 سال و چند ماه ادامه داشت.

دوره امامت امام محمد باقر (ع) و فرزندش امام جعفر صادق(ع) با شرایط و بحرانهای خاص فکری و اعتقادی همراه بود و معارف ناب و اصیل اسلامی در معرض تحریف قرار داشت.

اما، امام با شناخت دقیق اوضاع و شرایط پیش آمده، هوشیارانه در سنگری وارد عمل، هدایت و رهبری شد تا وضعیت پیش آمده را اصلاح کرده، امور را سامان بخشد .

نشر تعالیم اصیل اسلامی و معارف حقه و تربیت شاگردانی در این زمینه سنگری بود که امام محمد باقر(ع) انتخاب کرد و از طریق آن به مبارزه با ظلم و ظالمان پرداخت و با تربیت شاگردان بسیار در راستای گسترش و تعمیق معارف به حق و اصیل اسلام تلاش کرد و آن را از گزند تحریف مصون داشت .

امام محمدباقر(ع) با وجود فضای زور و فشارهای بی حدی که وجود داشت، ‌با همه قوا انقلاب عظیم علمی ایجاد کرد و به تربیت شاگردانی مطلع و آگاه اقدام نمود تا اسلام و تشیع را از نابودی و انزوا برهاند.

امام‌ محمد باقر(ع‌ ) 19 سال‌ و ده‌ ماه‌ پس‌ از شهادت‌ پدر بزرگوارش‌ حضرت‌ امام‌ زین‌ العابدین‌ (ع ) زندگى‌ کرد و در تمام‌ این‌ مدت‌ بدون لحظه ای درنگ به‌ انجام‌ وظ‌ایف‌ خطیر امامت ، نشر و تبلیغ‌ فرهنگ‌ اسلامى، تعلیم‌ شاگردان، رهبرى‌ اصحاب‌ و مردم‌، اجرای سنتهاى‌ جد بزرگوارش‌ در میان‌ خلق‌ مشغول بود .

در نهایت، هفتم‌ ذیحجه‌ سال‌ 114 هجرى‌ در سن‌ 57 سالگى‌ در مدینه‌ به‌ وسیله‌ هشام‌ مسموم‌ شد و چشم‌ از جهان‌ فروبست‌ . پیکر مقدس آن امام بزرگوار‌ را در قبرستان‌ بقیع‌ ( کنار پدر بزرگوارش‌ ) به‌ خاک‌ سپردند.

فرق یک استاد بی اعتقاد اما خیّر ،با شخص مومنی اهل نماز و بداخلاق،



فرق یک استاد بی اعتقاد اما خیّر ،با شخص مومنی اهل نماز و بداخلاق،

سوال؟: فرق کسی که دانشمند است وهیچگونه اعتقادی ندارد، اما خیّر است و شاگردانی بسیاری تربیت کرده ، با شخص مؤمنی اهل نماز، ولی بداخلاق ،در قیامت چیست؟

«شبهه سوال»: باید ابتدا ببینیم چه اصراری داریم که حتماً صفات بی‌اعتقاد را با دانشمندی، خیرّی، معلمی ...، و صفات انسان مؤمن،معتقد و اهل نماز و روزه را (که در متن سؤال آمده ) با بد اخلافی پیوند داده و توصیف نماییم؟! اما در هر حال به نکات ذیل دقت فرمایید خالی از لطف نیست.

الف - بدیهی است دانشمندی که هیچ اعتقادی به خدا، رسول و قیامت ندارد، دانش چندانی هم ندارد، بلکه فقط در شناخت طبیعت و یا ابزار شناسی پیشرفت قابل توجهی داشته است. شناختی که در اغلب موجودات به مراتب بیش از انسان وجود دارد.

بدون شک انسان دانشمند کسی است که در «هستی‌شناسی» پیشرفتی حاصل کرده باشد، از «جهان‌بینی» منطبق با حقایق و واقعیت‌ها برخوردار باشد و راه طی مراتب کمال تا تقرب هر چه بیشتر به کمال مطلق را بداند و به دانش خود نیز عمل نماید و بالتبع دانش تجربی او در همین مسیر [هدفدار] باشد. لذا خداوند متعال که جهان را بر اساس علم، حکمت و قدرت خویش خلق نموده و چگونگی آن را از عالم ماده‌ی دنیا تا عالم قیامت تبیین نموده و چه باید کردها و نباید کردها را جهت رشد و کمال انسان وضع نموده است، و به انسان علم و قدرت تبیین داده است و به توجه در آیات و نشانه‌های او در خلق و کسب علوم سفارش نموده است، می‌فرماید به این که الهی به جز الله وجود ندارد علم داشته باشید. و در این سخن نکات بسیار ژرفی برای اهل علم نهفته است:

«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ» (محمد ص، 19)

ترجمه: پس بدان که هیچ معبودى جز او نیست و براى گناه خود و مؤمنین و مؤمنات استغفار کن که خدا به سکونت و انتقال شما آگاه است‏.

دانشمند واقعی کسی است که دست کم خودش را شناخته باشد که هر کس خود را بشناسد، خدا را شناخته است. چنان چه پیامبر اکرم (ص) «من عرف نفسه، فقد عرف ربّه». و به قول حضرت امیر علیه‌السلام (مضمون) خوشا به حال کسی که می داند از کجا آمده است، در کجا هست و به کجا می‌رود؟ طبعاً کسی که حداقل اطلاعاتی در این زمینه ندارد، زیاد هم دانشمند نیست. بلکه چنان چه بیان شد، در خصوص کمترین حد وجود که ماده است و آن هم نه کامل، بلکه در برخی موارد و به صورتی محدود اطلاعاتی به دست آورده است. و بشریت از این قبیل دانشمندان بی‌اعتقاد به مراتب بیش از تودهای عوام مردمی خسارت دیده است.

ب– در عین حال همین حد از علم نیز ارزشمند است، اما ارزش ماندگار بستگی به ماندگاری هدف دارد. اگر هدف فانی بود، انسان و علمش نیز فانی می‌گردند. باید توجه داشت که انسان در حیات اخروی به گونه‌ای و با چیزی هست که برایش مانده است. لذا طبعاً اصل علوم مربوط به عالم ماده، با مرگ از بین می‌رود و در عالمی که مادی نیست، فیزیک و شیمی به کار او نمی‌آید، مگر آن که هدفش و عملکردش در کسب علوم تجربی و باز‌آموزی به دیگران و کاربردها و بهره‌وری‌هایش برای او مانده و مفید حالش واقع گردد. آن وقت کسب علوم تجربی و انتقال به غیر و استفاده از آنها نیز بسیار ارزشمند و مفید خواهد بود.

ج – اما وقتی سخن از نتیجه اعتقادات، اعمال و رفتار در قیامت به میان می‌آید، پس از توجه به این که خالق متعال به همه‌ی احوال انسان آگاه است و نه تنها به احدی ظلم نمی‌کند، بلکه رحمت او وسعت دارد، توجه به این مهم نیز لازم و ضروری است که انسان اجرش را از کسی می‌گیرد که برای او کار می‌کند. نمی‌شود دیگری را عبادت کرد، دیگری را اطاعت کرد و برای دیگری کار کرد، اما اجر را از شخص ثالث انتظار داشت. لذا چنین دانشمندی، (اگر چه مال دنیا نیز نداشته باشد – که در سؤال آمده بود)،‌ اجرش همین عزت، احترام و یاد خیر و تشکر خلایقی است که در دنیا به او می‌دهند. و اجر نیز الزاما پول و ثروت نیست.

نه تنها یک دانشمند خوش اخلاق ماده‌گرا و بی‌اعتقاد، بلکه اگر کسی برای دنیا (ریا) نماز بخواند و روزه بگیرد نیز، اجرش همان است که در دنیا شامل و نصیبش می‌گردد.

د – اما راجع به انسان معتقد، مومن، اهل نماز و روزه، ولی بد اخلاق نیز باید دقت شود که انسان معتقد و مومن هرگز بداخلاق نمی‌شود. لذا اگر با بد اخلاقی مواجه شدید [اگر چه ظاهر مؤمنی داشته باشد]، باید یقین بفرمایید که اعتقاد، ایمان و علمش بسیار ضعیف است.

اسلام برای رشد انسان آمده است که با کسب صفات کمال میسر می‌گردد. انسان باید تجلی حق تعالی باشد. علم، حیات، قدرت، زیبایی، غنا، رأفت، رحمت، کرم، جود و ...، که بدانها توصیه شده است، همه اسمای الهی هستند که باید در انسان تجلی یابند. و پیامبر اکرم (ص) فرمودند که «انّی بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق» یعنی من برای اتمام و اکمال مکارم اخلاقی مبعوث شده‌ام.

پس، کسی که اخلاق ندارد، اعتقاد و ایمان درست و کاملی هم ندارد. به او نیز ظلمی نمی‌شود،‌ و نتیجه‌ی همه‌ی رفتارهای خوب و یا بدش به خودش بر می‌گردد:

«‌لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَت‏ ...» (البقره، 286»

ترجمه: خدا هیچ کس را تکلیف نکند مگر به قدر توانایى او (و روز جزا) نیکى‌‏هاى هر شخصى به سود خود او و بدیهایش نیز به زیان خود او است ... .

«تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ» (البقره، 134)

ترجمه: در هر حال آنها امتى بودند و رفتند و هر چه کردند براى خود کردند شما هم هر چه بکنید براى خود مى‏کنید شما از آنچه آنان مى‏کردند بازخواست نخواهید شد.


انذار تکان دهنده رسول خدا (ص)



انذار تکان دهنده رسول خدا(ص)



پیامبربا توجه به این نکته که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آ له ) هم مأمور به انذار است و هم مأمور به تبشیر،که در ایه شریفه زیر امده است

(یا أیّها النّبیّ إنّا أرسلناکَ شاهداً و مبشراً و نذیرا.(1)

«ای پیامبر! ما تو را فرستاده‌ایم که شاهد [اعمال مردم] و بشارت دهنده و بیم دهنده باشی»، ولی در عین حال انذار در برنامه‌ی کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم موقعیّت بیشتری دارد و مخصوصاً در سوره‌های مکیّه روی انذار تکیه‌ی بیشتری شده است. علّتش این است که اکثریّت مردم، مقهور شهوت هستند.

اگر انذارشان نکنیم و از عاقبت شوم زندگیشان نترسانیم، از حالت غفلت بیدار نمی‌شوند! با مردمی که مقهور شهوات هستند اگر زیاد حرف رجاء و بشارت بزنیم، مغرورتر و فاسدتر می‌شوند. از این رو اکثریّت مردم به انذار محتاجند.

در مکّه که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم مبعوث شد، چون اهل مکّه مردمی خشن، ثروتمند و زورمند و غرق در هوای نفسانی بودند و با آن‌ها نمی‌شد از رجاء و بشارت صحبت کرد؛ لذا به آن حضرت خطاب شد:

(یا أیّها المدّثِّر قُم فأنذر)(2)

«... به پا خیز و انذار کن»

خداوند در آیه‌ی مزبور فقط دستور انذار داده و هیچ صحبتی از بشارت به میان نیاورده است؛ زیرا آن‌ها اهل بشارت نبودند، برخیز و این‌ها را از آینده‌ی شومشان بترسان.

(إنّما أنتَ منذرُ)؛(3) «اصلاً تو منذر هستی».

کلمه‌ی (انّما) را آورده یعنی منحصراً تو منذر هستی، در حالی که منحصراً منذر نیست و مبشّر هم هست، ولی برای شدّت اهتمام به انذار از ادات انحصار استفاده شده است، یعنی به قدری این مردم نیاز به انذار دارند که حرف بشارت با این‌ها زدن و دل گرم کردنشان درست نیست تو نسبت به این‌ها باید منذر باشی و از آینده‌ی شومی که در انتظار آن‌هاست بیمشان دهی.

(قل یا أیّها النّاسُ إنّما أنا لکم نذیرٌ مبینٌ)؛(4)

(... إن هوَ الاّ نذیرٌ لکم بینَ یدَی عذابٍ شدیدٍ)؛(5)

انذار تکان دهنده‌ی رسول اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم

در جمله‌ای (که نمی‌دانیم از رسول اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم است یا خیر) می‌گوید:

(اَنَا نذیرٌ عریانٌ

کلمه‌ی «نذیر عریان» در ادبیّات عرب هست، امّا در وجود کلمه‌ی «اَنا» تردید داریم که آیا این حدیث از رسول اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم رسیده یا نه! چون نذیر عریان در عرب به این مفهوم بوده که وقتی مردی متوجّه می‌شد دشمن به سمت قومش هجوم آورده است، برای این که آن‌ها را از این حادثه‌ی شوم با خبر کند و آن‌ها را تکان بدهد، برهنه می‌شد و در میان مردم فریاد می‌زد، از این برهنه شدن او مردم می‌فهمیدند حادثه‌ای در شرف وقوع است و خودشان را آماده می‌کردند. این حدیث نیز همین حرف را می‌زند؛ یعنی من همان نذیر عریان هستم و همان هشدار را به مردم می‌دهم.

اگر این جمله از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم هم نباشد، در تاریخ هست که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم در اوایل بعثت خواستند دعوت خود را اعلان کنند، بالای کوه صفا رفتند، بالای سنگ بلندی ایستادند و آنجا با صدای هر چه رساتر فرمودند: (یا صباحاه)
رکن یمانی

کلمه‌ی «یا صباحاه» زمانی گفته می‌شود که یک حادثه‌ی وحشتناکی پیش آمده باشد و بخواهند مردم را با خبر کنند، رسول خدا صلی الله علیه و آ له و سلم با صدای بلند فرمود «یاصباحاه» مردم شنیدند و دست از کار کشیدند و همه پای کوه صفا آمدند چون قبل از بعثت به رسول خدا صلی الله علیه و آ له و سلم اعتماد داشتند و او را امین می‌دانستند و اموال خود را به او می‌سپردند و گفتارش برای مردم سند بود، لذا در قصه‌ی نصب «حجر الا سود» نقل شده که وقتی سیلی آمد و کعبه را ویران کرد خواستند دوباره آنجا را آباد کنند، کعبه را ساختند تا رسیدند به حدّ نصب «حجرالاسود».

در نصب آن اختلاف شدیدی بین قبایل عرب به وجود آمد، هر کس متصدّی آن می‌گردید، صاحب افتخار می‌شد و به همین جهت هر قبیله می‌خواست عهده دار نصب آن شود. اختلاف شدّت پیدا کرد و نزدیک بود به جنگ خونینی تبدیل شود. در این حال گفتند: صبر می‌کنیم، هر کس از این در (باب بنی شیبه) وارد مسجدالحرام شد، او را حَکَم قرا می‌دهیم که هر چه او گفت، به آن عمل کنیم.

در این حال دیدند رسول اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم از باب بنی شبیه وارد شد (البّته پیامبر صلی الله علیه و آ له و سلم هنوز به رسالت مبعوث نشده بود) گفتند امین آمد و ما به امانت و صداقت او ایمان و اعتماد داریم... و او را بین خود حکم قرار دادند. رسول اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم عبای خود را از دوششان برداشته؛ پهن کردند و آن سنگ را داخل عبا گذاشتند، بعد فرمودند: رئیس هر قبیله گوشه‌ای از آن عبا را بگیرد و همه با هم آن را بلند کنند و سنگ را تا پای بیت برسانند.

رؤسای قبایل آمدند و در حمل سنگ شرکت کردند و آنگاه خود رسول اکرم صلی الله علیه و آ له و سلم سنگ را برداشته به زاویه‌ی بیت نصب کردند و با این عمل اختلاف میان قبایل از بین رفت.

خبر از واقعه ای مهم

این ایمان و اعتماد مردم در زمان قبل از بعثت بود، حالا که آن حضرت به پیامبری مبعوث شده، رفت بالای کوه صفا صدا زد «یا صباحاه» مردم همه جمع شدند.

فرمود: آیا تا به حال از من دروغی شنیده‌اید؟ حرفی خلافِ واقع شنیده‌اید؟ همه گفتند: نه! ما از تو جز صدق و صفا چیزی ندیده و نشنیده‌ایم، فرمود: اگر من به شما اعلام کنم دشمن خون‌خواری کمین کرده و می‌خواهد به شما حمله کند، آیا شما گفتار مرا تکذیب می‌کنید و آسوده خاطر می نشنید؟ گفتند: ما حرف تو را تصدیق می‌کنیم و خود را برای دفاع آماده می‌کنیم، رسول خدا صلی الله علیه و آ له و سلم گفت: حال که این طور به من اعتماد دارید و حرف مرا تصدیق می‌کنید، اینک به شما اعلام می‌کنم پشت سر این زندگی دنیایی که دارید، عالمی پر غوغا فرا خواهد رسید، عالمی که دردها دارد، رنج‌ها و عذاب‌ها دارد، شکنجه‌ها و بدبختی‌ها و محرومیت‌ها دارد. این طور که شما آسوده خاطر زندگی می‌کنید، عاقبت به دست آن دشمن خون خوار و عذاب‌های الیم گرفتار می‌شوید.

(
اِنّی لکم مثلُ رجُلِ رأی عدوّاً و فانطلقَ یریدُ اهلهُ فخَشیَ أن یستبقوه الَی اَهلهِ فجعلَ یصیحُ یا صباحاه)؛(6)

من نسبت به شما مانند آن دیده بانی هستم که وقتی دشمن را از نقطه‌ی دور می‌بیند، برای این که قوم خودش را با خبر کند، به سمت آن‌ها می‌رود و فریاد می‌کشد یا صباحاه و مردم را از دشمن با خبر می‌سازد؛ من هم آن دیده بانم که از راه دور عذاب‌ها و بدبختی‌ها را می‌بینم و آمده‌ام اعلام کنم. آن حضرت این سخنان را می‌گفتند و خود نیز عملاً با خشیت(7) زندگی می‌کردند.

چرا گریه و ناله نکنم !

یکی از همسران آن حضرت چنین نقل کرده:

یک شب دیدم آن حضرت از بستر خود برخاست. وضویی گرفت و به نماز ایستاد، رکوع می‌رفت و اشک می‌ریخت. سجده می‌رفت و اشک می‌ریخت... در همین حال بود تا بلال مؤذّن آمد و رسیدن موقع نماز صبح را اعلام کرد. دید رسول خدا صلی الله علیه و آ له و سلم همچنان گریان است. گفت:

(ما یبکیکَ یا رسول الله و قد غفراللهُ لک ما تقدّم مِن ذنبک و ما تأخّرَ)؛(8)

«شما [برای چه ناراحت و] این چنین گریان هستید در حالی که خداوند همه‌ی گناه گذشته و آینده‌ی شما را بخشوده است.

پیامبر صلی الله علیه و آ له و سلم فرمود: برای چه گریه نکنم؟ در حالی که امشب این آیه بر من نازل شده است:

(إنّ فِی خلقِ السّماواتِ و الاَرضِ و اختلافِ اللّیلِ و النّهار لآیاتِ لِاُولِی الألباب(9) الّذینَ یذکُرونَ اللهَ قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکَّرونَ فِی خَلقِ السّماواتِ و الاَرضِ ربَّنا...)؛(10)

«به راستی در آفرینش آسمان‌ها و زمین و آمد و شد شب و روز هر آینه نشان‌هایی است برای صاحبان خرد، همان کسانی که خدا را در حال ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده یاد می‌کنند و در آفرینش آسمان‌ها و زمین تفکّر می‌کنند...».

این آیه هشدار می‌دهد که انسان عاقل آن است که در آفرینش این عالم بیندیشد، مبدأ و منت‌های خلقت را بفهمد و این طور غافلانه زندگی نکند.

پی نوشت ها :

1- سوره‌ی احزاب، آیه 45.

2- سوره‌ی مدثر، آیات 1و2.

3- سوره‌ی نازعات، آیه‌ی 45.

4- سوره‌ی حج، آیه‌ی 49.

5- سوره‌ی سبá آیه‌ی 46.

6-الدر المنثور، جلد 5، صفحه 95، با اندکی تفاوت.

7- خشیت: ترس و خوفی که مبنای آن معرفت به خدای تعالی باشد.

8- زبدة البیان، صفحه‌ی 139، با اندکی تفاوت.

9- سوره‌ی آل عمران، آیات، 19 و 191.

10- سوره‌ی حشر، آیه‌ی 21.



چگونگی فراهم شدن جهازیه خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها


جهازیه دختر نبی مکرم اسلام(ص) چگونه تهیه شد



میزان مهریه و جهیزیه اینروزها به یکی از مشکلات خانوادگی و اجتماعی تبدیل شده و کم نیستند کسانی که این موارد برای آنها به یک معضل تبدیل شده، یکی از نمونه‌ها آماری است که به طور مرتب از زندانیان مهریه اعلام می‌شود.

حضرت زهرا(س) به حق الگوی شایسته و برازنده زنان است و به همین دلیل نیز ابعاد مختلف زندگی آن حضرت، درسهای بزرگی برای انسانهای طالب کمال و سعادت دارد.

یکی از مواردی که می توان از حضرت فاطمه زهرا(س) درست گرفت مهریه و در پی آن جهیزیه سبک ایشان است . این موضوع برای زندگی امروز که تجملات و چشم و همچشمیها در آن هر روز افزایش یافته و دردسرساز می شود، بسیار سازنده است.

مهریه سرور زنان عالم، دختر گرامی پیامبر اکرم، زنی که از مقام عصمت برخوردار بود عبارت است از:

- یک زره

- یک دست لباس کتان یمنى

- یک پوست گوسفند دباغى نشده

جهزیه حضرت زهرا(س)

رسول خدا به حضرت على(ع) فرمود: هم اکنون برخیز زره‎اى را که برای مهر زهرا قرار دادی، بفروش و بهایش را نزد من حاضر کن تا براى شما جهیزیه و اسباب خانه تهیه نمایم.

على بن ابى طالب(ع) زره را به بازار برد و فروخت. در روایت مختلف، بهاى آن بین چهارصد و چهارصد و هشتاد و پانصد درهم عنوان شده است. بنا بر بعضى روایات، زره را عثمان خریدارى و بعدا به على اهدا کرد.

حضرت على(ع) پول زره را گرفت و خدمت پیغمبر(ص) ‌تقدیم کرد. رسول خدا، ابوبکر و سلمان فارسى و بلال را احضار کرد. مقدارى از پولها را به آنان داد و فرمود: با مقدارى از این پول‎ اسباب و لوازم زندگى براى فاطمه(س) خریدارى کنید. قدرى از آن هم را به اسماء داد و فرمود: براى دخترم عطر و بوى خوش تهیه کن و بقیه را به ام سلمه سپرد.

ابوبکر مى‎گوید: وقتى پول‎ها را شمردم دیدم شصت و سه درهم است و به وسیله آن اسباب و لوازمی خریدارى کردم:

- یک پیراهن سفید

- یک روسرى بزرگ

- یک حوله

- یک سریر عربی(تخت) که از پوست خرما بافته شده بود

- دو تشک کتانى که یکى از پشم گوسفند و دیگرى از لیف خرما پر شده بود

- چهار بالش از پوست میش

- یک قطعه حصیر هجرى(منطقه ای در یمن)

- یک آسیاى دستى

- یک کاسه مسى

- یک مشک چرمى براى آبکشى

- یک طشت لباسشویى

- یک کاسه براى شیر

- یک ظرف آبخورى

- یک پرده پشمى

- یک سبوى گلى

- یک پوست براى فرش

- دو کوزه سفالین

- یک عبا

هنگامى که جهیزیه حضرت زهرا(س) را خدمت پیغمبر اسلام(ص) آوردند اشک از دیدگان آن حضرت جارى شد و سر را به جانب آسمان بلند کرد و گفت: خدایا این عروسى را براى کسانى که ظرف‎هایشان گلى است مبارک گردان





برتری خاک کربلا بر زمین کعبه




برتری خاک کربلا بر زمین کعبه

امام صادق علیه السلام فرمودند:

زمین کعبه گفت: کیست مثل من، و حال آن که خانه خداوند متعال بر من بنا شده و مردم از اطراف و اکناف به طرف من می‌آیند و حرم امن الهی قرار داده شده‌ام.

و چه فضیلت‌هایی که برای زیارت این مکان مقدس وارد شده (از آن جمله: حضرت علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: تسبیح گفتن در مکه افضل است از خراج و مالیات که در راه خدا انفاق شود.(1)

و حضرت باقر علیه السلام می‌فرمایند: سجده کننده در مکه به منزله در خون غلطیدن در راه خداست. در روایتی دیگر آورده‌اند که طعام خوردن در مکه به منزله روزه داشتن در غیر مکه است. و راه رفتن در مکه عبادت خداوند است.(2) و در ادعیه بسیاری درخواست زیارت خانه خدا وارد شده است.

با این حال خداوند به زمین کعبه خطاب کرد: ساکت باش که فضیلت تو در برابر فضایل زمین کربلای حسین چون سوزنی باشد و اگر نبود خاک و تربت کربلا، هرگز تو را فضیلت نداده بودم و اگر کسانی که کربلا ایشان را در بردارد (حضرت سیدالشهدا و اصحابش) نبودند، تو را و آنچه تو هم اکنون به آن فخر می‌کنی نمی‌آفریدم.

مقایسه انفاق در حج و در مسیر کربلا

عبدالله بن سنان می‌گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم پدرت درباره انفاق در راه حج می‌فرمودند به هر درهمی که در این راه خرج کنی برای او هزار درهم حساب می‌شود. کسی که در مسیر زیارت امام حسین علیه السلام انفاق می‌کند برای او چیست؟ حضرت فرمودند: به هر درهمی که در این مسیر صرف می‌کند: هزار هزار هزار(تا ده مرتبه هزار را تکرار کردند) برای او حساب می‌شود و علاوه بر این رضایت و خشنودی خداوند و دعای خیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و ائمه معصومین علیهم السلام برای اوست.(3)

ثواب زیارت حسین علیه السلام برابر بیست حج

راوی می‌گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمودند: تاکنون چند مرتبه حج را بجا آوردی؟ عرض کردم: نوزده مرتبه. فرمودند: اگر حجت را بر بیست برسانی (در ثواب) مثل کسی هستی که یک بار قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کرده است.(4)

در روایت دیگری آمده که زیارت امام حسین علیه السلام برابر سی حج مقبول می‌باشد.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که امام با یک زائر امام حسین راجع به ثواب زیارت اینگونه فرمودند: برای چه اینجا آمده‌ای؟

زائر عرض کرد: برای زیارت حسین علیه السلام آمده‌ام. فرمود: هیچ خواسته‌ای نداشتی؟

عرض کرد: هیچ آرزویی مگر این که آن حضرت را زیارت کنم و سلام دهم و به وطنم برگردم. حضرت فرمودند: شما چه ثوابی در زیارت آن حضرت می‌بینید؟

عرض کرد: ما زیارت حضرتش را مایه برکت در جان، اهل و فرزندان و مال و معایشمان و موجب برآورده شدن حاجاتمان می‌بینیم.

حضرت فرمودند: آیا می‌خواهی بیش از این، از فضیلت زیارت آن حضرت برای تو بیان کنم؟ عرض کرد: ای فرزند رسول خدا زیادتر برایم بفرمائید.

حضرت فرمودند: زیارت امام حسین علیه السلام معادل یک حج مقبول خالصانه‌ای‌ است که با رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام شود. او از این مقدار تعجب کرد.حضرت فرمود: ای والله (تعجب می‌کنی؟) برابر دو حج. و پیوسته از زیارت آن حضرت زیاد فرمودند، تا این که فرمودند: زیارت امام حسین علیه السلام برابر با سی حج مقبول خالصانه ایست که با رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا آورده شود.(5)

راوی می‌گوید: محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم، حضرت فرمودند: امسال حج مشرف نشدی؟ عرض کردم: چیزی که با آن حج بروم نداشتم ولی عرفه در کنار قبر امام حسین علیه‌السلام بودم. حضرت فرمودند: از آنهایی که سرزمین منا را درک کردند چیزی کم نداری، بعد فرمودند:

"حقیقتا اگر اکراه این را نداشتم که مردم حج را ترک کنند، هر آینه حدیثی را برای شما (درباره زیارت امام حسین علیه السلام) بیان می‌کردم که هرگز زیارت آن حضرت را ترک نمی‌کردید.(6)

و در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر مردم می‌دانستند چه فضیلتی در زیارت امام حسین علیه السلام است، از شوق، جان می‌سپردند و نفسشان از روی حسرت و اندوه قطع می‌شد.(7)

در روایات متعددی نقل شده است که زیارت امام حسین علیه السلام معادل حج و عمره می‌باشد، همچنین روایات مختلفی وجود دارد که زیارت امام حسین (علیه السلام) معادل یک حج، دو حج، بیست حج، سی، هفتاد، هشتاد، صد و هزار حج است و البته بدیهی است این ثواب‌های مختلف به حسب مراتب معرفت و رعایت آداب و شرایط زیارت می‌باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- وسائل الشیعه، ج 13، ص 288، باب 45.

2- همان.

3- مکیال المکارم، ج 2، ص 414.

4- ثواب الاعمال، ص 92، کامل الزیارات، باب 66.

5- وسائل، ج 14، باب 450.

6- وسائل، ج 14، ص 464/ بحارالانوار، ج 98، ص 91، ح 32.

7- بحارالانوار، ج 98، ص 18، ح 1.

 
01- کامل الزیارات، وسائل، ج 14، باب 45،


02- ابواب مزار ، مستدرک، ج 10، باب 34






دلیل ازدواج امام جواد (ع) با دختر مأمون لعنت الله علیه



دلایل ازدواج امام جواد (ع) با دختر مأمون


امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع) در سال ۱۹۵هجری در مدینه ولادت یافت. نام آن بزرگوار محمد و معروف به جواد و تقی است. القاب دیگری مانند رضی و متقی نیز داشته ولی تقی از همه معروف‌تر است. 

امام محمد تقی (ع) هنگام وفات پدر ۸ ساله بود و پس از شهادت جانگداز حضرت رضا (ع) مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع) انتقال یافت. 

مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آن‌ها در بین مردم هراس داشت سعی کرد پسر امام رضا (ع)را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد. 

ازدواج امام

مأمون لعنت الله علیه نخستین کاری که کرد، دختر خویش‌ ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع) درآورد تا مراقبی دائمی و از درون خانه، بر امام(ع) گمارده باشد. 

دلیل دیگری که مأمون دختر خود را به ازدواج امام در آورد کشاندن امام به سمت خود بود، چرا که تصور می‌کرد امام با این وصلت مجذوب مادیات و جاه و مقام شده، قداست وی خدشه دار و از راه اصلی منحرف، شیعیان متفرق شده و مأمون خود قوی می‌شود. 

مأمون لعنت الله علیه همچنین می‌خواست با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز داشته، خود را دوستدار و علاقمند به آنان نشان دهدد. 

و البته باید در نظر داشت امامان از آنجا که از آینده اطلاع دارند، هیچ کاری را بدون آگاهی انجام نمی‌دهند، امام جواد(ع) نیز بخوبی از دسیسه‌های مأمون لعنت الله علیه آگاه بود و با علم به وصلت با دختر وی رضایت داد. 

برای پذیرش این وصلت از سوی امام دلایلی ذکر شده است، از جمله اینکه: حفظ شیعیان از جمله دلایل امام محمدتقی (ع) برای این وصلت بوده است، امام با وجود آگاهی از حیله و نیرنگ مأمون به این وصلت رضایت می‌دهد تا شیعیان را از دسیسه‌های کینه توزانه مأمون حفظ کند. 

امام اگرچه تن به این ازدواج داد، اما شواهد تاریخی گواه این حقیقت است که مأمون نتوانست به حیله‌های از پیش تعیین شده خود دست یابد. 

دوران امامت

امام جواد (ع) در سال ۲۰۳ هجری قمری پس از شهادت پدرش امام رضا (ع)، در سن هشت سالگی، به امامت رسید دوران هفده ساله امامت او با حکومت مأمون و معتصم، خلفای عباسی، همزمان بود. 

هنگامی که امام رضا (ع) به دعوت مامون از مدینه به توس رفت امام جواد (ع) که کودک بود، مانند دیگر افراد خانواده حضرت رضا (ع) در مدینه ماند و در سال ۲۰۲ هجری قمری برای دیدار پدر به مرو رفت و سپس به مدینه بازگشت. 

از ویژگیهای بارز و شناخته شده امام، جود و بخشش آن بزرگواراست. 

سفر حج و شهادت

امام جواد (ع) به سفر حج رفت و از آنجا به مدینه بازگشت و تا پایان خلافت مأمون در آن شهر ساکن بود. پس از مرگ مأمون به دستور معتصم عباسی، در سال ۲۲۰ هجری قمری، به همراه همسرش‌ام الفضل، به بغداد رفت و بنابر برخی روایت‌ها به دستور معتصم مسموم شد و در‌‌ همان سال به شهادت رسید. 

امام نهم آخر ماه ذیقعده سال ۲۲۰ هجری به سرای جاویدان شتافت. مزار مطهر وی در کاظمین است.






آیا شیطان ملعون لعنت الله علیهم اجمعین در جهنم میسوزد؟



شیطان چطور در جهنم می‌سوزد؟


سوال؟ مگر شیطان لعنت الله علیهم اجمعین از آتش نیست، پس چگونه به آتش جهنم سوخته و به آن عذاب می‌شود؟

لازم است سنخیت مخلوقی که معذب واقع می‌گردد [مثل انسان یا ابلیس که از گروه جنیان است و سایر شیاطین» از یک سو و سنخیت «عذاب جهنم»، اگر چه به صورت مختصر مورد تامل و دقت بیشتر قرار گیرد.

الف – از آتش خلق شدن ابلیس و سایر جنیان، بدین معنا نیست که آنها عین آتش هستند. بلکه جسم‌شان از آتش خلق شده است. چنان چه از خاک خلق شدن انسان بدین معنا نیست که جسم انسان عین خاک باشد. بلکه چنان چه شاهدیم آدمی [به غیر از حضرت آدم ع]، از نطفه خلق شده است و بدن او از گوشت و خون و استخوان است. اما خلقت نطفه نیز به خون بر می‌گردد و خون از مواد غذایی تأمین می‌شود و مواد غذایی نیز از خاک به دست می‌آید. لذا خداوند کریم در یک آیه می‌فرماید همه را «نه فقط حضرت آدم ع) را» از خاک آفریدم و در آیه‌ی دیگری می‌فرماید که از نطفه آفریدم.

حال سوال اینجاست که آیا برخورد هیچ شی هم سنخ دیگری که از خاک باشد (مانند سنگ، آجر، بتن، چوپ و ...) با انسان، موجب بروز درد یا هر گونه عذاب دیگری در او نمی‌شود؟ یعنی اگر سنگی به سر یا پای انسان بخورد درد ندارد؟ اگر میکروبی [که آن هم از خاک است] وارد بدن شود، موجب عفونت و آزار و اذیت نمی‌شود؟ و ... . پس، شیطان هم همین‌طور است و خلق شدن شیطان و سایر جنیان از آتش، بدین معنا نیست که آنها عین آتش هستند و نیز سبب آن نمی‌گردد که هیچ نوع آتش یا آن چه از آتش است به آنها اثر نگذارد.

ب – اما نه انسان و نه جن و نه هیچ موجود دیگری، فقط جسم تنها نیست، بلکه اصل او روح است و جسم فقط ابزار اوست. و نه روح انسان از خاک آفریده شده و نه روح جن از آتش. و باید دقت نمود که اصل «لذت و الم» متوجه روح است. در همین دنیا نیز آن «من» که سخن می‌گوید روح است به وسیله‌ی زبان، آن «من» که می‌شنود روح است به وسیله‌ی گوش ... و آن «من» که رشد منفی یا مثبت می‌کند روح است به وسیله‌ی بدن. لذا اگر چه بدن نیز سلسله‌ اعصاب و حس‌هایی دارد و آرامش یا تشنج دارد که موجب احساس راحتی یا اذیت و درد می‌شود، اما اصل «لذت و الم» به روح بر می‌گردد. معاد نیز هم جسمانی است و هم روحانی و لذت و الم آن نیز متوجه هر دو وجه می‌باشد و اصل روح است.

ج – در مورد عذاب جهنم نیز باید دانست که اولا آتش یکی از عذاب‌های جهنم است و در بند الف توضیح داده شد که هم سنخی مانع از تأثیر آن نیست. و ثانیا این آتش جسم و روح را می‌سوزاند و ثالثا سنخ این آتش، اگر چه هیبت یا شکلی مانند آتش دنیا داشته باشد، اما هم سنخ با آتش دنیوی نیست. چنان چه نعمات بهشتی نیز اگر چه هم شکل باشند، اما هم سنخ نیستند.

در همین دنیا نیز ما تفاوت شدت و ضعف وجود، صفات و آثار بسیاری از چیزهایی که اشتراک لفظی و حتی گاه ماهوی دارند را در بسیاری از گونه‌هایی که ظاهر یا هیبتی هم سنخ دارند تجربه می‌کنیم. به عنوان مثال: نور یا حرارت شمعی که از موم ساخته ساخته شده، نور و حرارت کبریتی که از باروت است، نور و حرارت روغن حیوانی، نور و حرارت نفت و سپس گاز، نور و حرارت برق، نور و حرارت رعد و برق و ...، اگر دقت کنیم متوجه می‌شویم که در همین عالم ماده نیز هر چه ماده «لطیف‌»تر باشد و از جرم و کثافات کمتری برخوردار باشد، آثارش شدیدتر می‌گردد.

عالم آخرت نیز عالم «لطیف» است و به طور کلی از جرم و کثافات و خصوصیات عالم مادی به دور است. چنان چه بدن انسان در بهشت، بهترین غذاها و میوه‌ها را می‌خورد، اما، هضم، جذب و دفع ماده را ندارد و یا شیر و میوه‌اش خراب و پوسیده و گندیده نمی‌شود. و بدن انسان نیز پیر نمی‌شود. و یا در جهنم می‌سوزد، اما نمی‌میرد.

پس اگر بیان شد رود یا شراب بهشتی و یا آتش جهنم، نباید گمان کنیم که الزاما عین همین رود، نوشیدنی یا آتش دنیوی است و حال آن که خاک و آتشی که بدن انسان و جن از آنها خلق شده است، همین خاک و آتش مادی است.

د – همان گونه در همین بدن مادی، گاهی عفونتی پیدا می‌شود که اگر چه از سنخ همین بدن است، اما موجب آزار و اذیت و گاه مرگ می‌شود، آتش جهنم نیز از درون شخص منحرف [اعم از انس و جن] بلند می‌شود و شعله‌ور می‌گردد و جسم و جانش را می‌سوزاند:

«وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (15)

ترجمه: و اما منحرفین براى دوزخ هیزم خواهند بود.

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ ...» (التحریم، 6)

ترجمه: هان اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خود و اهل خود را از آتشى که آتش‏گیرانه‏اش مردم و سنگ است حفظ کنید ... .

ھ – هر سوزاننده‌ای که جسم و جانی را بسوزاند، تعبیر به آتش می‌شود، در حالی که ظاهر همه‌ی آنها الزاما از سنخ آتش نیست. و یا ممکن است از آتش باشد، اما خود آتش نباشد. مثل حرارت خورشید که از آتش خورشید است، اما عین آتش نیست و درختان را سوزانده و خشک می‌کند و گاه سبب آتش گرفتن آنها نیز می‌گردد.

آتش‌های سوازننده‌ی دیگری هم هستند، مثل: آتش حسرت، آتش غبن و پشیمانی، آتش حسادت، آتش فراق و دوری و ...، که همه از عذاب‌های جهنم می‌باشند و جسم و جان را و حتی قلب را می‌سوزانند.

لذا در قرآن کریم در مورد آتش نیز تعابیر متفاوتی به کار رفته است. مثل «نار» و «حطمة»، و در مورد حطمه می‌فرماید: آن آتشی است که خدا آن را بر افروخته است و قلب را می‌سوزاند و از آن مانند ستوی از آتش گذاخته شعله‌ور می‌گردد و بر کل جسم و جان احاطه پیدا کرده و آن را می‌سوزاند:

«کلاَّ لَیُنبَذَنَّ فىِ الحْطَمَةِ * وَ مَا أَدْرَئکَ مَا الحْطَمَةُ * نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلىَ الْأَفْدَةِ * إِنهَّا عَلَیهْم مُّؤْصَدَةٌ * فىِ عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِ» (الهمزة: 4 تا 9)

ترجمه: نه، چنین نیست به طور حتم در حطمه‏اش مى‏افکنند * و تو چه مى‏‌دانى که حطمه چیست؟ * آتش فروزان و خرد کننده خداست * آتشى که نه تنها ظاهر جسم را مى‏سوزاند بلکه بر باطن و جان انسان نیز نزدیک مى‏شود * آتشى که دربش به روى آنان بسته مى‏شود * در ستون‌هاى بلند و کشیده شده.

پس خلق شدن جسم جنیان از آتش، موجب مصون بودن آنها از عذاب‌های جهنم و حتی آتش جهنم نمی‌گردد.