از هر چه بگذریم سخن پیغمبر خوش است                                                                

   

   از هر چه بگذریم سخن پیغمبر خوش است


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند که روز قیامت اقوامی هستند که با داشتن حَسناتی به اندازه کوه‌های مکه، امر می‌شود که آنان را به آتش ببرند. از ایشان پرسیده شد: یا رسول الله! آیا نمازگزار بوده‌اند؟

فرمودند:

آری، نماز می‌خواندند و روزه می‌گرفتند و پاره‌ای از شب را به عبادت مشغول بودند، لیکن هرگاه بر اینان چیزی از دنیا پیدا می‌شد خود را بر آن می‌افکندند، (یعنی رعایت جهت حلال و حرام را نمی‌کردند.)

همچنین رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند:

به من امر شد که قوم خود را بترسان و بگو: داخل مشوید در خانه‌ای از خانه‌های من (یعنی مساجد) و حال آنکه برای بنده‌ای از بندگان من حقّی نزد شما باشد که به او ظلم نموده‌اید به درستی که تا در محضر من به نماز ایستاده او را لعنت می‌کنم تا آن حقّ را به صاحبش برگرداند.

در جایی دیگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمودند:

برای خدا مَلَکی است که هر شب بر بیت‌المقدس اینگونه ندا می‌دهد: «هر کس حرامی بخورد خدا هیچ عملی را از او نمی‌پذیرد نه واجب و نه مستحب.»



صحبت های دلنشین شیخ اخلاق استاد قرائتی

صحبت های دلنشین شیخ اخلاق استاد قرائتی



پای کلام دلنشین استاد حجت الاسلام والمسلمین قرائتی درنگی می‌کنیم تا با مروری بر این دعای شریفه، درس‌های نهفته در آن را بیاموزیم. 


1ـ علاقه به امام زمان علیه السلام باید جمعی باشد.

در دعای عهد داریم که: «اللَّهمَّ بَلغَ مَولَانَا الاَمامَ المَهدِیَّ القَائِمَ بِاَمرِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ الطَّاهِرینَ عَن جَمیِعِ المُومِنیِنَ والمَومِنَات»، به امام زمان ابلاغ کن، از طرف چه کسی؟ «عن جمیع» از طرف همه مؤمنین و مؤمنات «عن جمیع المؤمنینَ والمُؤمنات» این خودش یک مطلب مهمی است.

 

2ـ امام جهانی باید مریدش هم جهانی فکر کند.

وقتی زیارت می‌رویم بگوییم که این زیارت به نیابت از همه‌ی مؤمنین و مؤمنات. صدقه می‌دهیم بگوییم. دفع بلا از همه‌ی مؤمنین و مؤمنات بشود. نگوییم: خدایا، مؤمنینی که در این مسجد نماز خواندند بیامرز. حالا مؤمنینی که در مسجد دیگر نماز خواندند چه؟ همه را بگو. چرا می‌گویی: خدایا کسانی که در این هیأت سینه زده‌اند. چقدر تنگ نظر هستی! چقدر فکرت کوچک است. مگر تو منتظر امام بین‌المللی نیستی؟ امام جهانی باید مریدش هم جهانی فکر کند. کسی که منتظر اصلاح عمومی است، باید خودش هم عمومی فکر کند. خودم و بچه‌ام و هیأتم و مسجدم و برایش هیچ فرقی نکند. «عَن جَمیعِ المُؤمِنینَ و المُؤمِنَات.»

 

3ـ علاقه به امام زمان علیه السلام بدون مرز است.

این علاقه بدون مرز، از کجای دعای عهد فهمیده می‌شود؟ این جمله که می‌گوید: «فِی مشَارقِ الارضِ و مغَاربَها» در مشرق‌ها و مغرب‌ها، «وَسَهِلهَا وَجَبَلهَا»

زمین‌های هموار و کوهستانی، «و بَرِّها و بَحرها» دریا و خشکی، ببینید این دعا چقدر سازنده است. چه اصراری داریم که بگوییم من چه هستم و من چه هستم؟ همه، دریا و خشکی. سطحی و کوهستانی، مشرق و مغرب، علاقه بدون مرز. خیلی قشنگ است.

 

4ـ شریک کردن والدین در دعا و زیارت برای امام زمان علیه السلام

در دعای عهد می‌گویی: ای امام زمان! سلام می‌کنم از طرف خودم، و از طرف «والدیَ» (= پدر و مادرم) و «وُلدی» (= فرزندانم)؛ یعنی هم نسل گذشته، هم نسل آینده را در نظر می‌گیری.

 

5ـ چه مقدار به امام زمان علیه السلام صلوات بفرستیم؟

این دعا می گوید که : «و زِنهَ عَرشِ الله و مدادَ کَلمِاتِه» به مقدار وزن عرش خدا و به مقدار کلمات الهی، «و مُنتهَی رِضَاه» به اندازه آخرین درجه‌ی رضایت او، «وَعَدَدَ مَا احصَاهُ کِتَابُهُ» به عدد آنچه کتاب شمارش کرده، «وَ احَاطَ بِهِ عِلمُه» به عدد علمت.

یعنی مهدی جانای امام زمان! سلام بر تو به عدد وزن عرش، به عدد هر چه که نوشته شده، به عدد هر چه خدا بر آن علم دارد... به تو سلام و درود می‌فرستم.

 

6ـ اعلام هر روزه علاقه به امام زمان (علیه السلام)

یک کسی هر روز زنگ می‌زند که آقا دوستت دارم. می‌گوید: «اللَّهم أجَدِّدُ لَهُ فِی هَذَا الیَومِ وَ فِی کُلُ یَوم» مهدی جان، امروز و هر روز، «اُجَدِّدُ» یعنی بیعتم را تجدید می‌کنم.

 

7ـ علاقه رو به رشد

علاقه‌ی رو به رشد یعنی چه؟ می‌گوید: «عَهداً» بعد از عهداً می‌گوید «وَ عَقداً» بعد از عقداً می‌گوید «وَ بَیعهً» الله اکبر! چه خبر است؟ مهندسی‌اش را می‌بینید.

عهد یعنی تعهد، در دعای عهد می‌گوییم: ای امام زمان! سلام و صلوات بر تو، این سلام من عهد است. یعنی با تو تعهد می‌کنم. تعهد می‌کنم یعنی قرار می‌گذارم بین خودم و خدا، بعد می‌گوید: «عهد» کَم است. پر رنگش کن، «عقد». دو نفر ممکن است با هم عهد ببندند، وعده داشته باشند، اما به هم گره نخورند. «عقد» یعنی گره.

ممکن است عهد باشد، عقد هم باشد، اما تسلیم نباشد. می‌گوید: «وبِیعهً»، تسلیم است. یعنی باز هم پررنگش می‌کند. «عهداً» تعهد با حضرت مهدی علیه السلام، «عقداً» عقد با امام زمان علیه السلام، «وبیعهً» بیعت کنید با او و تسلیم شوید.

 

8ـ علاقه افتخارآمیز

چقدر خوب است این تابلو شود. علاقه حتمی، می‌گوید: « فی رَقبتِی» یعنی به گردن من «رَقبَ» یعنی گردن. ممکن است کسی علاقه داشته باشد ولی افتخار نکند. می‌گوید: نه، علاقه افتخار آمیز.

 

9ـ علاقه همراه با همه مراحل

در دعای عهد ‌می‌گوید: «وَاجعَلنِی مِن انَصارهِ و اَشیاعهِ وَ الذَّابینَ عَنه وَ اجعَلِنی مِن المُستَشهَدِینَ بَینَ یَدَیهِ» تمام مراحل حضور را داشته باشم. آخر گاهی وقت‌ها انسان یک کسی را دوست دارد در حدی که مثلاً یک میلیون به او وام بدهد. ولی به او می‌گوید: می‌توانم همسفر باشم، می‌گوید: نه، همسفر نه، بابا این پول را بگیر و خودت برو. عقب ما نیا.

گاهی یک کسی می‌گوید: عقب من بیا، به تو پول نمی‌دهم اما می‌خواهی بیایی در ماشین سوار شو تو را ببریم. یعنی از یک جهت یک جایی پر رنگ است، یک جایی کمرنگ است.

دعا می‌گوید: خدایا قرار بده مرا «انصَارِهِ»، «وَ اشیَاعِهِ»، شیعه یعنی دنباله رو یعنی من دنبال تو هستم، «انصار» و نصرت در جایی است که نیاز به کمک هست. «وَالذّابّینَ عَنهُ» از تو دفاع می‌کنم. اگر کسی بگوید بالای چشمت ابرو است، برخورد می‌کنم. «وَالذّابّینَ عَنهُ» از تو دفاع می‌کنم. اگر کسی بگوید بالای چشمت ابرو است. برخورد می‌کنم. «والذابین عنه» ما اجازه نمی‌دهیم که کسی جسارت کند. غیرت دینی داریم. تعصب داریم و افتخار هم می‌کنیم. اینکه می‌گویند: تعصب بد است. آدم متعصبی است، تعصب در کار شخصی بد است. تعصب روی لهجه، فارس از فارس، ترک از ترک، لر از لر، عرب از عرب، عجم از عجم، این تعصب‌ها بد است. یعنی به خاطر لهجه کمکش می‌کنم. به خاطر همشهری‌گری تعصب می‌کنم. در انتخابات می‌گویم چون این همشهری من است. فامیل من است. همسایه من است. این تعصب‌ها بد است. اما اگر فهمیدی یک چیزی حق است، دیگر، باقی‌ها باطل است. آنجا که حق است باید تعصب داشته باشی. انحصار طلبی در حق خوب است. اولین انحصار طلب، خود خداست. چون می‌گوید: «لا اله» هیچ کس را قبول ندارم، «الا الله»! جز خدا، باقی‌ها را دور بریز.

 

10ـ علاقه عاشقانه

در دعا می‌گویی: «طَائِعاً غَیرَ مُکرَهٍ» یعنی مهدی جان! من که در دعای عهد با تو سلام می‌کنم، از روی عشق زیارت می‌کنم نه روی اکراه!

 

11ـ علاقه و عمل در خط رضایت او

«عَلَی طَاعَتِکَ وَطَاعهِ رَسُولِک» یعنی مهدی جان! من را از شیعیان قرار بده. منتها طبق آن چیزی که تو گفتی. هر استقامتی مهم نیست. استقامتی مهم است که «قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ استَقامُوا» (فصلت/ 30) استقامت بر اساس الله باشد. این مهم است. «کَما اُمرت»( هود/ 112) یعنی همانطور که مأمور هستی. یعنی طبق امر ما استقامت کن نه طبق یک دندگی و لجبازی و سلیقه. اگر کسی یک سلیقه‌ای داشت و روی سلیقه‌اش هم استقامت کرد، این استقامت نیست، یک دندگی است. استقامتی ارزش دارد «کما أمرت»، که طبق مأموریت باشد. استقامتی ارزش دارد که در خط خدا و رسول خدا  و ولی خدا علیهم السلام باشد: «عَلَی طَاعَتِکَ وَ طَاعهِ رَسُولِک.»

چند نکته درباره چهار گناه کبیره


چند نکته درباره چهار گناه کبیره



1ـ ترک نماز:

خداوند مهربان درباره این عبادت بزرگ، یعنی نماز، بیش از ۱۲۲ آیه نازل فرموده است. نماز در برابر نعمت‌های بی‌شماری که خداوند به ما ارزانی داشته سپاسگذاری و شکر نعمت محسوب می‌شود. نماز بهترین راهنمایی است که انسان را از گناه باز می‌دارد و او را در صراط مستقیم استوار می‌سازد. خداوند متعال کسانی را رستگار معرفی می‌کند که در نماز خشوع و حضور قلب دارند. ترک نماز از گناهانی است که قرآن مجید درباه آن وعده عذاب داده است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد ترک نماز فرموده‌اند:

کسی که نماز خود را سبک یگیرد و در بجا آوردنش سستی نماید خداوند او را به پانزده مبتلا می‌سازد، شش بلا در دنیا و سه تا در موقع مُردنش و سه تا در قبر و سه تا در قیامت هنگامی که از قبر بیرون می‌آید...

شش بلای دنیوی این است که خداوند برکت را از عمرش کم می‌کند؛ برکت را از روزیش بر می‌دارد؛ از صورتش نشانه نیکوکاران را بر می‌دارد؛ هر کار خیری کند پذیرفته نمی‌شود و برای او اجری ندارد؛ دعایش مستجاب نمی‌شود و از دعای نیکوکار بهره‌ای ندارد.

 

2ـ کم فروشی:

قرآن درباره کم فروشی و تقلب در وزن و پیمانه شدیداً هشدار داده و می‌فرماید:

وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ، الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُواْ عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ 
وای بر کم‌فروشان! آنها که به هنگام خرید، حق خود را به طور کامل می‌گیرند. به هنگام فروش از کیل و وزن کم می‌گذارند.

اصولاً حق و عدالت و نظم و حساب در همه چیز و همه جا یک اصل اساسی و حیاتی است. بنابراین، هرگونه انحراف از این اصل، خطرناک و خیانت و تقلب در امر معاملات پایه‌های اطمینان و اعتماد عمومی را که بزرگترین پشتوانه اقتصادی ملت‌هاست ویران می‌سازد.

 

3ـ رباخواری:

رباخواری تعادل اقتصادی را در جامعه به هم می‌زند، چرا که رباخواری یک نوع تبادل اقتصادی ناسالم است که عواطف و پیوندها را سست می‌کند و موجب دشمنی در دل‌ها می‌شود. در روایات اسلامی به اثر سوء اخلاقی ربا اشاره شده است. البته در چند مورد ربا حلال است که عبارتند از اینکه مسلمان از کافری که در پناه اسلام نیست ربا بگیرد؛ زن و شوهر دایمی از یکدیگر ربا بگیرند و پدر و فرزند از یکدیگر ربا بگیرند.

خداوند کریم برای فرد رباخوار عذابی دردناک قرار داده، طوری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

کسی که ربا بخورد خداوند شکمشی را به مقدار آنچه خورده از آتش پر می‌کند، پس اگر از ربا مال بدست آورد عملش را نمی‌پذیرد و همیشه مورد لعن خدا و ملائکه است.

 

4ـ ریا:

اصل «ریا» از کلمه رؤیت است و در اصطلاح به معنی «طلب مقام و منزلت در قلوب مردم است» که به وسیله نشان دادن اعمال خوب و تظاهر فراهم می‌شود. ریا مراتب مختلفی دارد و بعضی از درجات آن شدیدتر است. گاهی ریاکار به هیچ عنوان نیت عبادت را ندارد؛ مثلاً در میان مردم و تنها برای آن‌ها نماز واجب و مستحب را می‌خواند، اما اگر تنها باشد اصلاً نمازی نمی‌خواند. این قسم ریا از شدیدترین انواع آن است

مناجات با خدا



بسم الله

حسبنا الله

 خدايا...
عذر ميخوام از اين که بخودم اجازه ميدم که با تو راز و نياز کنم

عذر ميخواهم که ادعا هاي زياد دارم در مقابل توی خدا اظهار وجود ميکنم

در حالي که خوب ميدونم وجود من زائيده ي اراده من نيست و بدون خواسته ي تو هيچ و پوچم

عجيب آنکه از خود ميگويم ،منم، ميزنم

خواهش دارم و آرزو ميکنم

خدا... خدا... خدا


شب شد و درمحیط تاریکی با زبان دعا سخن گفتم

سر به زیر و شکسته و تنها پیش چشم خدا سخن گفتم

از خجالت دوگونه ام سرخ و اشک حسرت زدیده می بارم

من همان بنده خودت هستم رو سیاهم بدم خطا کارم

بس که اسرار بر گنه کردم ،عاقبت بی حیا شدم ای وای

خاک عالم سرم، زبانم لال، بنده بی خدا شدم ای وای

می کشم بار معصیت ها را روی دوشم به هر طرف هرجا

به خیالم که اهل پروازم  لیک هر روز می زنم در جا

ولی امشب شنیده ام  گفتي که به دنبال بنده می گردی

تا بدی مرا بپوشانی جامه ای پاک و تازه آوردی

جای دوری نمی رود امشب با محبت بیا نگاهم کن

من که سر در گم و پریشانم تو کریمانه سر به راهم کن

 تلخ کامیِ روزگارِ مرا گاه گاهی عسل کنی خوب است

یا حبیبی میان خوف و رجا بنده ات را بغل کنی خوب است

نذر کردم شفا بگیرد دل به سوی خانه ی تو برگردم

به امیدی دل مریضم را سوی محراب کوفه آوردم


یا باسط الیدی بالرحمه





مجموعه از کرامت های امام حسن مجتبی کریم اهل بیت علیه السلام


مجموعه از کرامت ها و معجزات آقا امام حسن مجتبی کریم اهل بیت علیه السلام



امام حسن مجتبی علیه السلام نیز همچون دیگر ائمه علیهم السلام دارای کرامت عدیده ای است که به جهت رعایت اختصار به چند مورد اشاره می گردد:
مردی نامه ای را به دست امام حسن علیه السلام داد که در آن حاجت خود را نوشته بود. امام بدون این که نامه را بخواند به او فرمود: حاجتت رواست! شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را می خواندی و می دیدی حاجتش چیست و آن گاه بر طبق حاجتش پاسخ می دادی؟ امام فرمود: بیم آن دارم که خدای تعالی تا به این مقدار که من نامه اش را می خوانم از خواری مقامش مرا مورد مؤاخذه قرار دهد.


میوه دادن درخت خشکیده


روزی امام حسن علیه‏ السلام برای عمره به سوی مکّه عظیمت کردند. در این سفر، فرزند زبیر ایشان را همراهی می‏کرد. در طول مسیر، در مکانی، زیر یک درخت خرمای خشکیده به استراحت پرداختند. ابن زبیر به امام علیه‏ السلام عرض کرد: (لَوْ کانَ فی هذَا النَّخْلِ رُطَبٌ أَکَلْناهُ، ای کاش این درخت، خرمای تازه داشت و از آن می‏خوردیم.) امام علیه‏ السلام فرمودند: (أَوَ أَنْتَ تَشْتَهِی الرُّطَبَ، آیا تو به خرمای تازه اشتهایی داری؟) او گفت: آری. امام حسن علیه‏ السلام سر را به سوی آسمان بلند نمودند و دعایی خواندند. در این هنگام درخت، سبز شد و پر از برگ گردید و دارای خرمای فراوانی شد و یاران ایشان از آن درخت بالا رفتند و خرمای زیادی چیدنددرخت خشک رطب داد

صفار وقطب راوندی و دیگران از حضرت صادق (ع) روایت کرده اند که امام حسن (ع) در یکی از سفرها که به عمره می رفت. مردی از فرزندان زبیر در خدمت آن حضرت بود و به امامت آن حضرت اعتقاد داشت در یکی از منازل بر سر آبی فرود آمدند نزدیک آن آب درختان خرما بود که از بی آبی خشک شده بودند برای آن حضرت زیر درختی فرش انداختند و برای فرزندان زبیر در زیر درخت دیگردر برابر آن جناب آن مرد نگاهی به بالای کرد و گفت: اگر این درخت خشک نشده بود از میوه آن می خوردیم. حضرت فرمود رطب می خواهی؟ گفت: بلی. حضرت دست به سوی آسمان بلند کرد و دعایی کرد آن مرد نفهمید ناگاه آن درخت به اعجاز آن جناب سبز شد برگ آورد ورطب در آن به وجود آمد شتربانی که همراه ایشان بود گفت: به خدا سوگند جادو کرد. حضرت فرمود: وای بر تو این جادو نیست حق تعالی دعای فرزند پیغمبر خود را مستجاب کرد. پس آن مقدار رطب از آن درخت چیدند که برای همه اهل قافله بس بود.



 بخشی دیگر از کرامت‏های امام حسن علیه ‏السلام

میانجی

ابوسفیان برای بستن پیمان با پیامبر صلی‏ الله‏ علیه ‏و ‏آله‏ و سلم به مدینه آمد، ولی پیامبر او را به حضور نپذیرفت. آن‏گاه او پیش علی علیه‏ السلام رفت و از ایشان خواست تا او را نزد پیامبر شفاعت کند. علی علیه‏ السلام نزد پیامبر رفت و موضوع را در میان گذاشت، ولی حضرت نپذیرفت. امام مجتبی علیه ‏السلام که در آن هنگام نوزادی چهارده ماهه بود، با زبانی شیوا فرمود:

ای پسر صخر! شهادتین را بر زبانت جاری ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت کنم.

ابوسفیان که شگفت زده شده بود، با تعجب به امام مجتبی و امیرالمؤمنین علیه‏ السلام نگاه می‏ کرد. آن‏ گاه علی علیه‏ السلام فرمود:

سپاس خدایی را که خاندان محمد صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏ آله‏ و سلم را هم سان یحیی بن زکریا قرار داده است.

/پاورقی ۱٫ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۶، ح ۳؛ مناقب، ج ۳، ص ۱۷۳٫/

 پاداش احسان

امام مجتبی علیه ‏السلام به قصد حج، با پای پیاده از مدینه به مکه می ‏رفت. درراه پاهای حضرت ورم کرد. به امام گفتند: اگر سواره بروید زخم پاهایتان خوب خواهد شد، ولی امام فرمود: هرگز! به منزلگاه که رسیدیم، مرد سیاه چهره ‏ای نزد ما خواهد آمد که روغنی به همراه دارد. آن روغن دوای آن است. آن را به هر قیمتی از او بخرید.

پس از مدتی، آن مرد سیاه چهره از دور نمایان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خریداری کن. مرد سیاه به غلام امام گفت: روغن را برای چه می ‏خواهی؟ غلام گفت برای امام می ‏خواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر.

وقتی خدمت امام رسید، گفت: ای فرزند رسول خدا، من از دوست ‏داران شما هستم و در عوض این دارو، هرگز از شما پولی نمی ‏گیرم، ولی از شما می ‏خواهم دعا کنید تا خدا به من پسری سالم هدیه فرماید که دوست‏ دار شما خاندان پیامبر صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏ آله‏ و سلم باشد؛ زیرا زایمان همسرم نزدیک است.

امام فرمود: وقتی به خانه برگردی، خدا به تو پسری سالم و بی عیب هدیه داده است. وقتی مرد سیاه چهره به خانه‏ اش بازگشت، دید پسری زیبا در آغوش همسرش است.


 /پاورقی ۲٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۴، ح ۳٫/

 رویش زندگی

به نقلی دیگر معجزه رطب دادن درخت خشکیده خرما


امام مجتبی علیه ‏السلام در یکی از سفرها، با مردی از خاندان زبیر که به امامت زبیر معقتد بود، همسفر شد. آنان شتری را نیز به آن مرد کرایه کرده بودند. در میان راه به منزلگاهی رسیدند و برای برداشتن آب و استراحت توقف کردند. آنان در زیر نخل خشکیده‏ ای فرشی برای امام پهن کردند و امام بر آن نشست. آن مرد نیز پارچه‏ ای کنار امام پهن کرد و بر آن نشست. وقتی چشم مرد به آن نخل خشکیده افتاد، گفت: کاش این نخل خشک خرما می ‏داد و کمی خرما می‏ خوردیم. امام مجتبی علیه ‏السلام خطاب به او فرمود:

خرما می ‏خواهی؟ پاسخ گفت آری. امام دست به سوی آسمان دراز کرد و دعا فرمود: در این هنگام، درخت خرما در عین ناباوری حاضران سبز شد، برگ در آورد و خرمای اعلایی داد. کسی در میان کاروانیان با دیدن این صحنه شگفت زده گفت: این چیزی جز جادو نیست. امام مجتبی علیه ‏السلام فرمود: نه این جادو نیست، بلکه حاصل دعای مستجاب فرزندان پیامبران است. سپس فردی از نخل بالا رفت و برای همگان از خرمای آن فرو ریخت.

 /پاورقی ۳٫ ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۴، ص ۹۰٫/

 نیایشی پذیرفته

مردم که از ستم زیاد بن ابیه به تنگ آمده بودند، پیش امام مجتبی علیه ‏السلام از او شکایت کردند. امام نیز دست به دعا برداشت و او را نفرین کرد و فرمود:

خدایا! انتقام ما و شیعیانمان را از دست زیاد بن ابیه بستان و عذاب خود را به او بنما؛ به راستی که تو بر هر چیزی توانا هستی. در آن هنگام، خراشی در انگشت شست دست او پدیدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فراگرفت. سپس ورم کرد و سبب مرگ زیاد گردید.

/پاورقی ۴٫ همان، ص ۱۰٫/


گرفتار شدن مرد ناصبی به نفرین امام حسن (ع)

بعد از داستان صلح حضرت با معاویه، مشاور معاویه ،عمرو عاص، از امام حسن(ع) خواست که در میان سربازان دو سپاه سخنرانی نماید، حضرت با استفاده از فرصت به دست آمده به سخنرانی مبادرت ورزید بعد از حمد و ستایش الهی، به معرّفی خود پرداخت و خود را امام و پیشوای واقعی معرّفی نمود، و اضافه کرد که ما خانواده دارای کرامات، و مورد عنایت الهی می باشیم؛ ولکن چه کنم که از حقم محروم شدم.
معاویه از نتایج سخنان حضرت احساس وحشت کرد؛ لذا از او خواست که سخنان خود را قطع نماید، حضرت نیز مجبور شد سخنرانی خود را نیمه تمام گذارد. وقتی آن حضرت نشست، عدّه ای به او جسارت کردند. از جمله، یک جوان ناصبی از بین مردم از جا بلند شد و به حضرت امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش اسائه ادب نمود. تحمّل آن همه فحاشی و تحقیر سخت بر حضرت گران آمد و از طرف دیگر امکان داشت موجب شک و تردید راهیان ولایت و امامت گردد؛ بنابراین، حضرت دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «اللّهمّ غیّر ما به النّعمة و اجعله انثی لیعتبربه؛ خدایا نعمت (مردانگی) را از او سلب کن، و او را همچون زنان قرار بده تا عبرت بگیرد.» دعای حضرت مستجاب شد و جسارت کنندگان در آن مجلس شرمنده شدند. معاویه به عمرو عاص روکرد و گفت: تو به وسیله پیشنهاد خودت مردم شام را گرفتار فتنه کردی، و آنان به وسیله سخنرانی و کرامت او بیدار شدند.عمروعاص گفت: ای معاویه! مردم شام تو را به خاطر دین و ایمانشان دوست ندارند، بلکه آنان طرفدار دنیا هستند و شمشیر و قدرت و ریاست نیز در اختیار تو قرار دارد؛ لذا نگران موقعیّت خود نباش. ولی به هر حال مردم از اثر نفرین امام حسن(ع) با خبر شدند و از این امر تعجّب می کردند، سرانجام جوان نفرین شده از کار خویش نادم و پشیمان گشته، با همسرش در حالی که گریه می کردند، نزد امام حسن(ع) آمدند و از پیشگاه حضرت درخواست عفو و بخشش نمودند، حضرت نیز توبه آنها را پذیرفته، بار دیگر دست به دعا برداشت، و از خداوند خواست که جوان نادم به حال اوّل خود برگردد، و چنین هم شد.


خبر از تعداد رطب های درخت و جنایات معاویه

بعد از گذشت شش ماه از امامت، امام حسن(ع) برای حفظ خون شیعیان و مصالح دیگر، با شرائطی صلح نامه ای با معاویه امضاء کرد. هنوز لشگرگاه خود را در «نخیله» ترک نکرده بود که معاویه وارد شد، و در آنجا به بحث و گفتگو پرداختند. در این میان، پسر هند از امام حسن(ع) پرسید: ای ابا محمد! شنیده ام که رسول خدا از عالم غیب خبر می داد! مثلاً می گفت: این درخت خرما چه مقدار میوه و رطب دارد! آیا شما نیز در این موارد علومی دارید؟ زیرا شیعیان شما عقیده دارند که هرچه در آسمانها و زمین است، از شما پوشیده نیست و شما از همه آنها آگاهی دارید! حضرت در جواب معاویه فرمود: «ای معاویه! اگر رسول خدا از نظر مقدار و کیل این قبیل ارقام را تعیین می کرد، من می توانم به صورت دقیق، تعداد آن را مشخص سازم.
در این وقت، معاویه به عنوان آزمایش سؤال کرد: این درخت چند دانه رطب دارد؟ حضرت فرمود: دقیقاً چهار هزار و چهار عدد.
معاویه دستور داد دانه های خرمای آن درخت را چیدند و به طور دقیق شمردند و با کمال تعجّب دید، تعداد آنها چهار هزار و سه عدد است! حضرت فرمود: آنچه را گفته ام درست است. سپس بررسی دقیق تری کردند و دیدند که یک دانه خرما را «عبداللّه بن عامر» دردست خود نگه داشته است! آن گاه حضرت فرمود: ای معاویه! من به تو اخباری می دهم که تعجب می کنی که من چگونه این اخبار را در دوران کودکی از پیامبر آموختم! و آن این که تو در آینده زیاد بن ابیه را برادر خود می خوانی! و حجربن عدی را مظلومانه به قتل می رسانی! و سرهای بریده را از شهرهای دیگر برای تو حمل می کنند.
در تحقق این گونه پیشگوییها و اخبار از آینده که حضرت حسن مجتبی(ع) از آنها پرده برداشته است، علماء بزرگ اهل سنت درتاریخ آورده اند که: زیاد بن ابیه از طرف معاویه فرماندار کوفه شد و چون شناخت کاملی به اصحاب امیرمؤمنان داشت، یکایک آنها را دستگیر کرده و دستور داد آنها را گردن زدند. از جمله دستگیر شدگان «حجربن عدی» بود که او را به شام فرستاد. حجر در کنار معاویه قبرهای آماده را یکطرف و کفن های مهیّا را در طرف دیگر دید، خود را آماده مرگ نمود و اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند. پس از آن سر او را از بدنش جدا کردند.
و همین معاویه زیاد بن ابیه را در بالای منبر نشانید و به طور علنی اعلان کرد که وی برادر معاویه از نطفه ابوسفیان است که به طور نامشروع متولد گردیده است و آن گاه، شرح ماجرای خلاف عفت پدرش را نیز تشریح کرد

یکی دیگر ازمعجزات آقا امام حسن مجتبی(ع)


سلمان می‏گوید: روزی شخص عربی بنام صمصام، به قصد زیارت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شد، به او گفتند: پیامبر از دنیا رفت، از وصی او سئوال کرد، گفتند: در مسجد در بالای منبر است.چون وارد مسجد گردید دید ابوبکر در بالای منبر قرار گرفته است از او پرسید تو وصی پیامبر می‏باشی گفت: آری فرمود: دیون و وعده‏های پیامبر را تو وفا می‏کنی گفت: آری، فرمود من شخص فقیری از طائفه بنی‏سلیم می‏باشم و در میان آن قبیله از من فقیرتر کسی نیست در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شدم و سوسماری در آستین خود پنهان کرده بودم و از میان آستین در میان مسجد انداختم و اظهار کردم اگر تو پیامبر خدایی امر کن تا این سوسمار شهادت به پیامبری تو بدهد، ناگاه آن جناب سوسمار را صدا زد و آن سوسمار آمد در مقابل منبر آن حضرت ایستاد و به کلمات فصیحه شهادت به پیامبری آن جناب داد، من هم گفتم در شعور و ادراک نباید عقب‏ تر از سوسمار باشم و مسلمان گشتم و حضرت به من احسان فراوان نمود و به من وعده دادند اگر برگردم و تمام قبیله‏ ی خود را مسلمان نمایم آن جناب هشتاد ناقه‏ ی سرخ‏ موی سیاه‏ چشم، به یک قد و میزان به من مرحمت فرماید.
من پس از آنکه به قبیله‏ ی خود برگشتم، زحمت‏های فراوان کشیدم و قضیه سوسمار و سایر معجزات آن حضرت را برای آنها نقل کردم تا همه مسلمان شدند و اکنون که به مدینه آمده‏ ام تا پیامبر به وعده‏ ی خود وفا بنماید، اکنون آن حضرت از دنیا رفته است و اگر تو خلیفه پیامبر می‏باشی، باید به وعده آن حضرت وفا نمایی والا چرا ادعای باطل می‏کنی و مردم مسلمان را گمراه می‏گردانی؟ ابوبکر گفت: ای مرد آیا از پیامبر در این ادعا که می‏کنی شاهد گرفته‏ ای، صمصام گفت: مگر من پیامبر را دروغگو می‏دانستم که شاهد برای خود بگیرم، ابوبکر عاجز ماند رو به عمر کرد که چه باید کرد؟

عمر دید ابدا از برای آنها تهیه کردن هشتاد شتر به این وصف ممکن نیست؛ لذا با آن مرد عرب تندی نمود که چنین وعده‏ای را ابدا پیامبر به تو نداده، زیرا از عهده او هم خارج بوده هشتاد ناقه به این وصف از برای تو تهیه نماید و چرا خلیفه پیامبر، ابوبکر را به زحمت انداخته ‏ای؟ سپس دستور داد تا اینکه صمصام را از مسجد بیرون نمودند. صمصام با چشم گریان در کوچه‏ های مدینه گردش می‏کرد و می‏گفت: این وصی رسول الله، یعنی وصی پیامبر کجا است؟ که مردم را از گمراهی و ضلالت دستگیری نماید.

سلمان به او برخورد نمود و به او فرمود: بیا تا تو را حضور وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ببرم و او را حضور علی علیه ‏السلام آورد، چون چشم حضرت بر او افتاد، فرمودند:

صمصام آیا تمام قبیله‏ ی خود را مسلمان کرده‏ ای که اکنون در پی وفا وعهدی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تو داده آمده ‏ای؟ عرض کرد:

آری، به خدا قسم تو وصی پیامبری، حضرت امیرالمؤمنین علیه‏ السلام به فرزند خود حضرت امام حسن مجتبی علیه ‏السلام فرمود:

با سلمان و این مرد عرب در فلان وادی در کنار آن سنگ عظیمی که در آن صحرا است برو و بگو: یا صالح، چون جواب تو را داد، بگو: پدرم علی می‏گوید: آن هشتاد ناقه‏ ای که خداوند در تو به ودیعه گذاشته که به وعده‏ ی پیامبر وفا شود تحویل بده.

چون حضرت امام حسن علیه‏ السلام با سلمان و صمصام در کنار آن کوه آمدند و حضرت امام
حسن علیه ‏السلام پیغام پدر را رسانید، صدایی بلند شد: «سمعا و طاعة» و از سنگ صیحه‏ ای بلند شد و شکافی پیدا نمود و از آن مهار ناقه‏ ای بیرون آمد حضرت امام حسن علیه‏ السلام آن مهار را گرفت و بدست صمصام داد چون آن مهار را کشید هشتاد ناقه به وصفی که آن مرد عرب می‏خواست بیرون آمد، ناقه‏ ها را برداشت و به طرف قبیله‏ ی خود رهسپار گشت و مدح علی را می‏نمود و می‏گفت: ای مردم گمراه نشوید، وصی پیامبر، علی می‏باشد.


از معجزات دیگر آقا امام حسن مجتبی (ع) در زنده کردن مردگان

در بحار از کتاب فرج المهموم سید علی بن طاووس (ره) از کتاب مولد النبی و مولد الاصفیاء تألیف شیخ صدوق (ره) با اسنادش که به جابر بن عبدالله انصاری می‏رسد از ابی‏ جعفر (ع) نقل است که: مردم به سوی حسن بن علی (ع) آمده و گفتند: از معجزات پدرت که ما دیده ‏ایم به ما نشان بده،

حضرت فرمود: اگر نشان بدهم به آن ایمان می‏آورید؟ گفتند: بله، بخدا که به آن ایمان می‏آوریم، حضرت فرمود: آیا پدرم را می‏شناسید؟ همه گفتند: بله می‏شناسیم، پس حضرت حجاب از دیدگان ایشان برداشت و همه دیدند که حضرت علی (ع) ایستاده است. آنگاه امام حسن (ع) فرمود:

آیا او را می‏شناسید؟

همه گفتند: این امیرالمؤمنین است و ما شهادت می‏دهیم که تو ولی خدا هستی و حقا امام و پیشوای بعد از علی هستی. تو به ما پدرت علی را بعد از مرگش نشان دادی همانطور که پدرت در مسجد قبا به ابوبکر رسول خدا (ص) را بعد از مرگش نشان داد.

آنگاه امام حسن (ع) فرمود: ای وای بر شما آیا نشنیده‏ اید قول خدای عزوجل را که فرمود:

(و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل أحیاء و لکن لا تشعرون)

پس اگر این آیه درباره‏ ی کشته شدن در راه خدا نازل شده، درباره‏ ی ما چه می‏اندیشید؟ گفتند:

یابن رسول الله ما به گفتار و رفتار تو ایمان آورده و آنرا تصدیق می‏کنیم.

در کتاب اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات آمده که شیخ حر عاملی (ره) به نقل از مجمع البحرین در مناقب السبطین سید بزرگوار سید ولی بن نعمة الله الحسین رضوی (ره) ذکری کرده است و حاصل آن ذکر این است که:

پادشاهی از پادشاهان چین وزیری داشت و آن وزیر هم پسری داشت در نهایت نیکویی و زیبایی و پادشاه آن پسر را بسیار دوست می‏داشت، دختر پادشاه عاشق پسر وزیر شد و پسر وزیر نیز عاشق دختر پادشاه، وقتی پادشاه از این جریان مطلع شد دستور داد هر دوی آنها را بکشند، پس کشتند ولی بعدا پادشاه از تصمیم و دستوری که داده بود بسیار پشیمان شد و بخاطر محبتی که از آن دو داشت وزیرش را حاضر کرد و علمای قوم خود را خواند و ماجرا را برای ایشان تعریف کرد و برای زنده کردن ایشان از آنها راه چاره خواست، آنها گفتند: این مقدور نیست و هیچ کس نمی‏تواند چنین کاری برای تو انجام بدهد بجز مردی در شهر مدینه که نام او حسن بن علی بن ابیطالب (ع) می‏باشد.

می‏گویند او می‏تواند از خدا بخواهد مردگان را دوباره زنده کند، پادشاه گفت: چقدر بین ما و مدینه فاصله است: گفتند:

مسیر ما تا مدینه شش ماه است، پس مردی را حاضر ساختند و پادشاه گفت:

به مدینه می‏روی و حسن بن علی (ع) را برای من می‏ آوری و گرنه تو را می‏کشم، مرد از پیش پادشاه رفت و با ناراحتی خارج شد و از شهر بیرون رفت، طهارت نمود و دعا کرد و از خدا خواست که گره از مشکل او بگشاید.

ناگاه امام حسن (ع) به امر و قدرت خداوند در برابر آن مرد حاضر شده و با پایش به پای او که در حال سجده بود زد، سپس فرمود:

برخیز، پس او برخاست و گفت: تو که هستی؟ فرمود: من حسن بن علی بن ابیطالب (ع) هستم، پس آن مرد به سوی پادشاه آمد و خبر آمدن حسن بن علی (ع) را به او داد و او بسیار خوشحال شد، سپس پادشاه امر نمود جسد دخترش و پسر وزیر را آوردند و آنگاه به امام حسن (ع) بسیار التماس کرد که از خدای سبحان بخواهد تا این دو را زنده کند و حضرت از خداوند متعال درخواست نمود و خدا آن دو را به دعای امام حسن (ع) زنده کرد سپس امام دختر پادشاه را به عقد ازدواج پسر وزیر درآورد.

صاحب کتاب ثاقب المناقب از جابر بن عبدالله (ره) نقل می‏کند که گفت:

رسول خدا از بنی اسرائیل صحبت می‏کرد و این مانعی ندارد، زیرا که در میان بنی اسرائیل حوادث عجیبی واقع شده است.

سپس حضرت واقعه ‏ای را نقل نمود و گفت: طائفه‏ ای از بنی اسرائیل هجرت کردند تا اینکه به سرزمین خوب و نیکو رسیدند، سپس به پیامبر قوم خود گفتند:

ای پیامبر دعایی کن، یا نمازی بخوان و از خدای متعال درخواست کن که مردی از مردم این سرزمین را زنده کند تا مسائلی درباره مرگ از او بپرسیم.

پس چنین کردند و برای ایشان آشکار شد و مردی سر از قبر بیرون آورد که روی پیشانی‏ اش اثر سجده بود، پس آن مرد گفت: ای جماعت از من چه می‏خواهید؟ چندین سال است که اینجا هستم اما از هول مرگ آرامش پیدا نکرده‏ ام تا امروز.

پس از خدا بخواهید به وضع پیشینم بازگردم، جابر گفت: بخدا و رسولش قسم من عجیب‏تر و بالاتر از این صحنه را از حسن بن علی (ع) دیدم و از حسین بن علی (ع) بالاتر و عجیب‏تر از آنچه که از حسن (ع) دیدم، مشاهده کردم، جریان از این قرار است که پس از آنکه اصحاب امام حسن (ع) پیمان شکنی نمودند و نتیجه به مصالحه با معاویه کشید و او نیز مصالحه نمود،

این امر بر یاران نزدیک و خواصش سنگین آمد و همه ناراحت شدند و من هم یکی از ایشان بودم پس به نزد او رفتم و او را بر این کار سرزنش کردم، امام به من فرمود: ای جابر مرا سرزنش نکن چرا که جدم رسول خدا (ص) فرموده که: پسر من این آقازاده است، بدرستیکه خداوند صلح می‏دهد بین او و دو گروه بزرگ از مسلمین که از آن دل من بدرد می‏ آید، جابر می‏گوید به حضرت عرض کردم: شاید این جریان دیگری باشد و بعدا اتفاق بیافتد و این جریان مربوط به صلح با معاویه نباشد. حضرت فرمود: اگر این صلح نبود، این جریانات به هلاکت مؤمنان منجر می‏شد پس دست مبارکش را بر سینه ‏ام نهاد و فرمود:

تو شک کرده‏ای و برای همین اینگونه سخن می‏گوئی آنگاه فرمود: آیا دوست داری که رسول خدا (ص) را ظاهر نمایم و حاضر کنم تا از خود او بشنوی؟ من از این سخنان تعجب کردم که از او چنین کلامی می‏شنوم در این حال ناگهان زمین از زیر پای من شکافت و رسول خدا (ص)، علی (ع)، جعفر و حمزه (ع) از آن شکاف خارج شدند، پس از جای خود با ترس و حیرت پریدم،

امام حسن (ع) گفت: یا رسول الله این جابر مرا سرزنش می‏کند بخاطر آنچه که خود بهتر می‏دانی، رسول خدا (ص) رو به من کرد و فرمود: ای جابر تو مؤمن نخواهی بود مگر اینکه تسلیم اوامر پیشوایان دین باشی و چنان نباش که ایشان به رأی و عمل تو اعتراض کنند و به نظر ایشان اعتراض مکن، ای جابر تسلیم پسرم حسن باش و بدان هر چه او انجام می‏دهد حق در آن است، بدرستیکه او با این کارش ناگواری و کدورت را از میان مسلمانان برطرف می‏کند،

او هیچ امری را انجام نداده مگر امر و دستور خداوند و دستور مرا، جابر می‏گوید به رسول خدا (ص) گفتم: یا رسول الله هر چه شما بفرمائید تسلیم هستم. سپس او و حمزه و جعفر و علی (ع) به سوی آسمان رفتند و آنها را می‏دیدم در حالیکه دری در آسمان برای ایشان باز شد و ایشان داخل شدند. سپس در آسمان دوم، سوم تا آسمان هفتم و رسول خدا (ص) ایشان را هدایت و رهبری می‏نمود.

از صاحب کتاب ثاقب المناقب از علی بن وثاب منقول است که:

از حضرت اباعبدالله امام جعفر صادق (ع) شنیدم که فرمود:

شخصی نزد امام حسن بن علی (ع) آمد و گفت: چه چیزی موجب عجز و ناتوانی حضرت موسی (ع) در برابر مسائل حضرت خضر (ع) شد؟ امام فرمود:

از امور اعظم و بزرگ بود، سپس با دستش به شانه‏ ی آن مرد زد و گفت: بس کن، سپس چیزی که در دستش بود تکان داد ناگهان از صخره‏ ی مقابل، بخاری بسیار زیاد بلند شد به قدری که از اندازه‏ ی یک کوه هم این بخار بیشتر شد آنگاه دو نفر در صخره نمایان شدند که در گردن هر کدام از آنها زنجیر بود و هر کدام را شیطان همراهی می‏کرد. آن دو مرد می‏گفتند: یا محمد، یا محمد و آن دو شیطان همراهشان دروغ آنها را به خودشان بازمی‏گرداندند. سپس فرمود: آنها را تا روز موعود آزاد بگذارید.

روزی که نه زودتر واقع می‏شود و نه تأخیر می‏ افتد و آن روز ظهور قائم منتظر (عج) می‏باشد. آن مرد گفت: اینها کار سحر و جادوست. سپس می‏خواست چیزی به خلاف این موضوع بگوید که لال شد.

در کتاب ثاقب المناقب از ابی‏الحسن بن عامر بن عبدالله از پدرش از امام صادق (ع)، از پدرانش، از امام حسین (ع) منقول است که فرمود:

با برادرم حسن (ع) نزد جدم رسول الله (ص) رفتیم، نزد او جبرئیل به صورت و شکل دحیه کلبی نشسته بود. دحیه کلبی هر گاه از شام برای دیدن رسول خدا (ص) می‏ آمد برای من و برادرم میوه ‏هایی از قبیل خرنوب، عناب و نبق می‏آورد.

ما جبرئیل را با دحیه کلبی اشتباهی گرفتیم، و لباس جبرئیل را تفتیش کردیم پس جبرئیل گفت:

ای رسول خدا اینها چه می‏خواهند؟ حضرت فرمود: اینها گمان کرده‏ اند که تو دحیه کلبی هستی و بدنبال سوغات و میوه‏ هایی که او هربار می‏ آورد می‏گردند.

امام حسین می‏فرماید:

ناگاه جبرئیل دستش را به سوی بهشت اعلی دراز کرد و از میوه‏ های بهشتی، عناب، خرنوب، به و انار را برگرفت و دامن ما را با آنها پر کرد. حضرت می‏فرماید:

با خوشحالی از نزد آنها خارج شده و به پدرمان علی برخوردیم پدرم نگاهی به میوه‏ ها انداخت که در دنیا همانند آنها را ندیده بود از هر کدام چند عدد برداشت به نزد جدم رسول خدا (ص) وارد شد در حالیکه پیامبر از آن میوه‏ ها تناول می‏کرد، پس جدم فرمود:

ای اباالحسن بخور و به من هم بده که روزی‏ ات زیاد بود، زیرا که جبرئیل همین الان آنها را آورده است.


در بحار از مناقب از محمد بن اسحاق به اسنادش منقول است که روزی ابوسفیان به نزد علی بن ابیطالب (ع) آمد و گفت:

ای اباالحسن از تو درخواستی دارم، حضرت فرمود: چه می‏خواهی؟ گفت: بیا با من به نزد پسر عمویت محمد برویم و از او عهدنامه یا نوشته‏ای بگیریم. امام علی (ع) گفت:

ای اباسفیان، رسول الله (ص) با تو عهدی بسته است که هیچگاه از آن بازنخواهد گشت.

حضرت فاطمه (س) در پشت پرده بود و حسن (ع) در آغوش او بود و حدودا چهارده ماه سن داشت پس به فاطمه(س) فرمود:

ای دختر رسول الله به این کودک بگو که درباره‏ من با جدش صحبت کند و با کلامش عرب و عجم را سروری نماید،

پس امام حسن (ع) به سوی ابی‏سفیان آمد و با یک دست بر بینی و با دست دیگر بر گونه‏ ی او زد و به اذن خداوند عزوجل به سخن آمد و گفت: ای اباسفیان بگو لا اله الا الله محمد رسول الله تا تو را نزد پیامبر شفاعت کنم،

پس حضرت علی (ع) فرمود: سپاس خداوند را که در خانه ‏ام محمد و از اولاد محمد مصطفی شخصی را مانند یحیی بن زکریا قرار داد چرا که (و آتیناه الحکم صبیا).

از ابوحمزه ثمالی از امام زین العابدین (ع) نقل است که: روزی امام حسن بن علی (ع) نشسته بود پس شخص آمد و گفت: یابن رسول الله خانه‏ ات در حال سوختن است، حضرت فرمود: خیر نمی‏سوزد، باز شخص دیگر آمد و گفت: یابن رسول الله آتش در خانه کنار خانه ‏ی شماست و خانه‏ ی همسایه شما در حال سوختن است ما بیم آن داریم که خانه شما را هم بسوزاند، اما خداوند آتش را از خانه حضرت دور نمود و خانه سالم ماند.
مردم از ابن‏ زیاد به امام حسن بن علی (ع) شکایت بردند پس آن حضرت دستان خود را بالا گرفت و فرمود: خداوندا، ما را و شیعیان ما را از دست ابن‏ زیاد بی‏اصل و نسب نجات بده و بلایی که بر سر او می‏ آید هر چه زودتر به ما نشان بده که موجب عبرت دیگران گردد که تو به همه چیز توانایی، امام زین العابدین (ع) می‏فرماید:

پس در انگشت ابهام دست راست ابن‏ زیاد دمل و غده‏ای بیرون آمد که به آن سلعه می‏گفتند، آن غده ورم کرد و تا گردن او پیش رفت تا اینکه مرد.

مردی به دروغ ادعا کرد که از حسن بن علی (ع) هزار دینار طلبکار است، در حالی که اینچنین نبود، پس هر دو به پیش شریح قاضی رفتند، قاضی به امام حسن (ع) گفت: آیا قسم می‏خوری؟

فرمود: اگر مدعی قسم بخورد من هزار دینار را می‏دهم، قاضی به آن مرد گفت:

بگو بخدایی که جز او خدایی نیست و داننده غیب و عیان است من از حسن بن علی (ع) طلبکار هستم، پس امام حسن (ع) گفت: نه، من می‏خواهم اینگونه قسم بخوری، بلکه بگو، بخدا که من از تو طلب دارم و هزار دینار را بگیر.

پس مرد آن کلمات را گفت و دینارها را گرفت، وقتی برخاست که برود به زمین خورد و مرد، از امام حسن (ع) سؤال کردند که ماجرا چیست؟

حضرت فرمود: ترسیدم که اگر او به توحید زبان باز کند و قسم بخورد به برکت توحید، گناه قسم دروغش بخشیده شود و از عقوبت قسم دروغش در امان بماند.

در کتاب اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات شیخ حر عاملی (ره) نقل است که صاحب کتاب مناقب فاطمه (س) و پسرانش (ع) به اسناد معتبر از اعمش از ابراهیم از منصور نقل کرده است که:

دیدم حسن بن علی بن ابیطالب (ع) با گروهی از مردم که تشنه بودند همراه بود، پس به مردم گفت: کدام را دوست دارید باران یا تگرگ یا اینکه بر سرتان مروارید ببارد؟ مردم گفتند:

یابن رسول الله شما کدام را دوست دارید،

حضرت فرمود: من دوست دارم که هیچ یک از شما چیزی برای دنیایتان نخواهید.

و به همان سند از ابن‏ موسی از قبیصة نقل است که: ما با حسن بن علی (ع) به سوی شام می‏رفتیم در حالیکه او روزه بود و هیچ توشه و آبی و چیزی نداشت مگر آنچه که بر آن سوار شده بود.

پس هنگامی که خورشید پنهان شد نماز عشاء را خواند، سپس درهای آسمان باز شد و ظرفها و قندیل هایی آویزان شد و ملائکه نازل شدند و همراه خود غذاها و میوه‏ها و جامهای شربت و نوشیدنی آوردند، ما هفت نفر مرد بودیم که دور هم نشسته بودیم و صحبت می‏کردیم و غذا می‏خوردیم و از همه میوه‏ها و نوشیدنیها خوردیم، از سرد و گرم آن تا اینکه سیر شدیم و حضرت هم سیر شدند، سپس آن مائده‏ ها و میوه‏ ها بحال اول خود بازگشتند، گویی اصلا از آنها کم نشده و استفاده گردیده است.

از همان منبع از شیخ حر عاملی از سوید الازرق و او از سعد بن منقذ نقل کرده است که گفت: حسن بن علی (ع) را در مکه دیدم که کلماتی را زمزمه می‏کرد، ناگاه کعبه از جای خویش جنبید و جابجا شد، ما از این امر تعجب کردیم و هر جا که این قضیه را تعریف می‏کردیم باور و تائید نمی‏کردند تا اینکه آنحضرت را در مسجد اعظم کوفه دیدیم، به ایشان عرض کردیم یابن رسول الله (ص) آیا شما چنین و چنان کردید؟

حضرت فرمود: اگر بخواهی مسجد شما را از اینجا به خریقه (محل تلاقی دو نهر فرات و نهر اعلی) ببرم و جابجا کنم، ما گفتیم اگر می‏توانی این کار را انجام بده، آنحضرت این کار را انجام داده و دوباره مسجد را به حال اولش بازگرداند بعد از آن ما معجزات حضرت را در شهر کوفه تصدیق می‏کردیم.

راوی نیز می‏گوید: به اسنادش از ابراهیم بن کثیر نقل است که گفت: دیدم حسن بن علی (ع) را که تشنه شد و آب طلبید پس در آوردن آب تأخیر کردند، آنگاه حضرت اشاره نمود و از کف مسجد آبی بیرون آورد پس از آن آب نوشید و به همه اصحابش نیز نوشانید، سپس گفت: اگر می‏خواهید به شما شیر و عسل بنوشانم، گفتیم: بنوشان و حضرت اشاره نمود و از کف مسجد شیر و عسل نوشید و به ما نوشاند از جایی که مقابل قبر حضرت فاطمه زهرا (س) بود.



جانم فدای امام حسن (ع)

مطالب انشالله ادامه دارد.........




میلاد امام حسن مجتبی (ع) مبارک باد

ای تو با قلبم صمیمی یا حسن(ع) / تو کریم بن کریمی یا حسن(ع)

داری از زهرا نشان یا مجتبی(ع)/ مهربانی دل رحیمی یا حسن(ع)


چرا نام حضرت علی (ع)در قرآن نیامده است؟



سوال؟ چرا نام امیرالمومنین علی علیه السلام در قرآن نیامده است


امام علی (علیه السلام)در قران

در دنیای امروز که از هر نظربه آن نگاه کنی پر از سختی و مشقت است و انسان این موجود نیازمند به یاری دنبال یک پناهگاه امن میگردد تا بتواند در این مسیر پر از تلاطم و خطر خودش را به ساحل نجات برساند

امام واژه ای آشنا برای شیعیان است که در این زمانها همچون ریسمان محکمی به اون چنگ میندازد و از آن‌ها کمک میطلبد.

حال که این چهارده نور مقدس همچون ستارگان بر آسمان دل ما میتابند.

این سوال برای خیلی ها مطرح می شود که چرا نامی از این مقدسترین موجودات در قرآن، کتاب محکم و استوار الهی برده نشده تا از خیلی جدایی ها و تفرقه ها جلوگیری کند در این میان نام امام علی (ع) شاخص تر و برجسته تر نشان می‌دهدو این سوال را برای ما نمایان تر می سازد.

اول اینکه قرآن کتابی است که به بیان کلیات می پردازد نه جزئیات ، اصل امامت به صراحت در قرآن ذکر شده است اما جزئیات و مصادیق آن به خاطر مصالحی ، به صراحت نیامده است وتبیین جزییات  به عهده پیامبرصلی الله علیه و آله نهاده شده است .

اگر در قرآن نامی از بیشتر پیامبران برده نشده است - تنها 26 تن نام برده شده اند - دلیل آن نیست که آنان پیامبر یا رسول نبوده اند ، زیرا قرآن خود می‌فرماید: « وَ لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مَنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ …»(پیش از تو رسولانی فرستادیم که سرگذشت گروهی را برای تو ذکر کردیم وسرگذشت گروهی را ناگفته گذاشتیم .) 1


ابوبصیر می گوید : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : مردم می گویند : چرا نام علی و اهل بیت ایشان در کتاب خدا نیست؟ فرمودند: به آنان بگو نماز بر رسول خدا (ص)نازل شد ولی خداوند رکعات آن را که سه یا چهار تاست در کتابش نام نبرد، تا آنکه رسول الله (ص) آن را برای مردم تفسیر کرد و … (2

بسیاری از مسائل هستند که در جهان اسلام اختلافات دامنه داری را ایجاد کرده اند در حالی که قرآن به آنان اشاره ای نکرده است.

مثلاً در معرفی خدا که از معرفی حضرت امیر بالاتر و والا تر است بگونه ای عمل نکرده است که اختلاف بین مسلمانان بوجود نیاید ؛

مثلاً " آیا اصلاً خداوند صفت دارد یا ندارد؟

و اگر فرضاً دارد ، متحد با ذات است یا خیر؟

و آیا ممکن است خدا جسم و مکان داشته باشد؟

اینها مباحثی است که اختلافات زیادی را در بین مسلمانان موجب گشته است .

حال آیا می شود اشکال کرد که چرا قرآن اینها را بگونه ای واضح ننوشت که مردم در آن اختلاف نکنند؟! در حالیکه با تدبر در قرآن همه این مسائل و حتی امامت امیرالمؤمنین علیه السلام قابل اثبات است.

در ثانی اگر در قرآن اسم امام می آمد هیچ بعید نبود و این امکان کاملاً قابل طرح بود که عده ای که دارای تشکیلات به هم پیوسته و منظمی بوده اند، توطئه چیده و بگویند که پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم در آخرین لحظات حیات خود فرموده که این آیه باید نسخ گردد و مثلاً انتخاب خلیفه به شورا واگذار شده است و صلاحیت حضرت امیر (ع) از طرف خداوند سلب گردیده است.

به عبارتی از روایات معصومین علیهم السلام و تحقیقات رجال دین به این نتیجه می رسیم که احتمالاً از جمله موجبات این ابهام و عدم تصریح به نام مقدس امیرالمومنین علی (ع) به عنوان ولی امر مسلمین در متن قرآن موضوع صیانت قرآن از تحریف بوده است.

زیرا منافقان خطرناکی که با پنهان داشتن کفر درونی خود، دست ایمان به پیغمبر اکرم (ص) داده و خود را به طمع رسیدن به اهداف شیطانی در اعداد امت اسلامی جا زده بودند و در راه رسیدن به اهداف خود چنانکه تاریخ پس از رحلت رسول اکرم(ص) به خوبی نشان داد که از اقدام به هر نوع جنایت و جور و ستم، حتّی به خاندان پیامبر در فجیع ترین صورت خودداری نمی کردند!

کسانی که به وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام رحم نکردند صد در صد اگر نام علی علیه السلام در قرآن ذکر می شد با تمام قوا علیه قرآن قیام می کردند و او را تحریف می کردند.

همانطور که با احادیث رسول الله (ص) بدلیل ذکر مناقب مولا علی علیه السلام جنگیدند و خواندن احادیث رسول الله (ص) را ممنوع کردند؛ چرا که اکثر احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدح و فضل مولا علی علیه السلام بود.


قرآن کریم در باره ی پیامبر(ص) می فرماید: « وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی، عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی» (3 ) ولی وقتی پیامبر(ص) قلم و دوات برای نوشتن خواست تا بدان وسیله جلوی ضلالت امت را بگیرد، گفتند: این مرد هذیان می گوید، در حالیکه این خلاف صریح آیات شریف قرآن است.

در نهایت بهتر ایت به این نکته اشاره کنیم که در تشریح احکام الهی و بیان مسایل مربوط به شریعت، تنظیم و جریان کلی امور همواره با این حکمت همراه است که زمینه آزمایش افراد فراهم شود و انسان ها با استفاده از اراده و اختیار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهی الهی ـ که در نهایت به تکامل آنها منجر می شود ـ گام بردارند.

یعنی این آزمایشی الهی بود تا از طریق آن، مؤمنان واقعی و کسانی که تابع محض اوامر خدا و پیامبر (ص) هستند، شناخته شوند و مشخص شود که چه کسانی تسلیم امر و نهی خداوند هستند و چه کسانی قلباً ایمان نیاورده و به دنبال بهانه گیری اند.

از این رو در بیان مسایل مربوط به شریعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسیاری از موارد حکمت امتحان تحقق پیدا نمی کند.

طبیعت امتحان الهی همین است که باید با اندکی ابهام توأم باشد و اگر تمام مسایل روشن و واضح باشد امتحانان الیه برای انسان معنا پیدا نمی کند.

در مورد خلافت و ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) نیز حکمت امتحان اقتضا کرده تا این مسأله کاملا صاف و بدون هیچ پیرایه نباشد، و اگر در آیات مربوط به امیرالمؤمنین علی (ع) نام آن حضرت صریحاً ذکر می شد با این حکمت منافات داشت.


اسناد:

1-( سوره مبارکه غافر/آیه شریف  78)

2-(کافی،ج 1،ص286)

3-(سوره مبارکه نجم / آیه شریف ۳)



وفات بانو حضرت خدیجه(س)


روح تو در بهشت به پرواز می شود

درهای غم به قلب نبی وا می شود

در فصل خردسالی و آغاز زندگی

بی مادری فاطمه(س) آغاز می شود


وفات جانگداز همسر با وفای رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه ‏و ‏آله

یارو یاور

حامی و همراه حضرت خاتم الانبیاء

نماد ایمان و تقوا

همسر عصاره هستی

سمبل صلابت و استواری

افتخار بانوان گیتی

بزرگ بانوی جهان اسلام

حضـــــــرت خدیجـــــــــــه کبـــــــــری(س)

به محضر امام عصر روحی فدا

و خدمت مقام عظمای ولایت و مرجعیت جهان تشیع

حضرت امام خامنه ای مدظله

و همه شیعیان و مسلمانان جهان تسلیت باد.


متن ادبی وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها


وفات بزرگ بانوی دین، و مظهر بخشش و کرامت را تسلیت می گوییم

السّلام علیک ای نور کبری ای نیّره عظمی


سلام بر تو ای شیرین لقای از دست رفته محمد(ص)!


ای چراغ روشن شب های رسالت، کاش هنوز بودی و بقچه محبتت را تا غار حرایِ تنهاییِ رسول، به دوش می کشیدی، تا اوج وفای خود را با پرچم صفای زنانه ات، بر قله کوه های مکه به تماشا بگذاری!

سلام بر تو ای انیس تهی دستیِ دین، ای مونس محمد امین!

حضرت خدیجه(س) زنی بود از جنس آسمان که با عروج روحانی اش به ملکوت، دیگر کسی رسول خدا را شادمان ندید.

در تعریف خدیجه(س) همان بس که فاطمه از دامان او برخاست و محمد با تکیه بر حمایت های او بر قلّه رسالت نشست.

عظمت مقام خدیجه(س) از سربلندی او در امتحانی بود که با تمام تنهایی، لحظه ای در حقانیت رسول خدا(ص) شک نکرد.

اگر نبود دست یاری گر خدیجه(س)، شعله دین اسلام در شعب ابی طالب خاموش می شد.

وفات خدیجه کبرا، همسر و هم سِرِّ رسول خدا، بزرگ بانوی رنج و صبر و دعا را تسلیت می گوییم!

جبرئیل درباره خدیجه(س) می فرماید: «یا محمد! بر خدیجه(س) از جانب پروردگارش سلام برسان و او را به خانه ای از زبرجد در بهشت بشارت ده».]

خدیجه(س)، مظهر خلوص و تمثیل «عبادالله الصّالحین» بود.

درک آسمان عظیمی همچون رسول خدا(ص)، نیازمند اقیانوسی مانند خدیجه کبرا بود تا تصویر آسمانی او را در تمام خویش منعکس کند.

خدیجه(س) بانویی بود که دارایی اش موجب والایی اش و ثروتش ابزار همّت و کرامتش بود.

امشب، هم درد با امّ ابیها، کوچ بانوی آفتابی خانه وحی را به سوگ می نشینیم؛ خاموشی شعله امید رسول خدا، خدیجه کبرا را تسلیت عرض می کنیم.

وفات نخستین بانوی لبیک گوی رسالت، الهه کرامت و آبروی نجابت، حضرت خدیجه کبرا(س) را تسلیت می گوییم.

کوچ خدیجه کبرا(س)، هجرت خورشیدی بود که هم خانه آسمان و هم شانه حماسه های نورانی اش بود.

حضرت خدیجه(س) یکی از چهار زن کامله آفرینش بود که دوازده ستاره درخشان امامت از وجود او ریشه گرفته اند.

همسری رسول خدا(ص)، لیاقتی می خواست که ذات مقدس الهی، این شایستگی را در وجود حضرت خدیجه(س) آفرید.

استواری درخت را از میوه شیرین آن می توان شناخت و معنای خدیجه را از زلالی زهرا(س)


خدیجه یعنی کاشانه ایمان در تنگنای دوران.

پروازش تلخ ترین حقیقتی است که امشب گلوی مکه را خواهد فشرد.

با کوچ تو ای بانو! دیگر هیچ کاروانی در بیابان دل ها، بی شوقِ کعبه یادت قدم نزد؛ که استواری امروزِ بنای دین، از برکت خشتِ نخستینِ توست،




ای انسان چه چیز تورا در برابر پروردگارت مغرور ساخته


ای انسان چه چیز تورا در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟


پس از چيست كه بر درد خويش شكيبا هستى و بر مصيبتهاى خود صبور و پايدارى؟ از چيست كه بر جان خود، كه در نزد تو عزيزترين جانهاست، سرشكى نمى‌بارى؟

متن حدیث

يا اءَيُّهَا الْإِنْسانُ ما جَرَّاءَكَ عَلى ذَنْبِكَ، وَ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ، وَ ما آنَسَكَ بَهَلَكَةِ نَفْسِكَ؟ اءَما مِنْ دائِكَ بُلُولٌ، اءَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ؟ اءَما تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ ما تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ؟ فَلَرُبَّما تَرَى الضَّاحِي مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ، اءَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِاءَلَم يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِي رَحْمَةً لَهُ.
فَما صَبَّرَكَ عَلى دائِكَ، وَ جَلَّدَكَ بِمُصابِكَ، وَ عَزّاكَ عَنِ الْبُكاءِ عَلَى نَفْسِكَ وَ هِيَ اءَعَزُّ الْاءَنْفُسِ عَلَيْكَ؟ وَ كَيْفَ لا يُوقِظُكَ خَوْفُ بَياتِ نِقْمَةٍ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعاصِيهِ مَدارِجَ سَطَواتِهِ.
فَتَداوَ مِنْ داءِ الْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ، وَ مِنْ كَرَى الْغَفْلَةِ فِي ناظِرِكَ بِيَقَظَةٍ، وَ كُنْ لِلَّهِ مُطِيعا، وَ بِذِكْرِهِ آنِسا، وَ تَمَثَّلْ فِي حالِ تَوَلِّيكَ عَنْهُ إِقْبالَهُ عَلَيْكَ، يَدْعُوكَ إِلَى عَفْوِهِ، وَ يَتَغَمَّدُكَ بِفَضْلِهِ، وَ اءَنْتَ مُتَوَلِّ عَنْهُ إ لى غَيْرِهِ.
فَتَعالى مِنْ قَوِيٍّ مَا اءَكْرَمَهُ، وَ تَواضَعْتَ مِنْ ضَعِيفٍ ما اءَجْرَاءَكَ عَلى مَعْصِيَتِهِ، وَ اءَنْتَ فِي كَنَفِ سِتْرِهِ مُقِيمٌ، وَ فِي سَعَةِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ، فَلَمْ يَمْنَعْكَ فَضْلَهُ، وَ لَمْ يَهْتِكْ عَنْكَ سِتْرَهُ، بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَيْنٍ فِي نِعْمَةٍ يُحْدِثُها لَكَ، اءَوْ سَيِّئةٍ يَسْتُرُها عَلَيْكَ، اءَوْ بَلِيَّةٍ يَصْرِفُها عَنْكَ، فَما ظَنُّكَ بِهِ لَوْ اءَطَعْتَهُ
وَايْمُ اللَّهِ لَوْ اءَنَّ هذِهِ الصِّفَةَ كانَتْ فِي مُتَّفِقَيْنِ فِي الْقُوَّةِ، مُتَوازِيَيْنِ فِي الْقُدْرَةِ، لَكُنْتَ اءَوَّلَ حاكِمٍ عَلى نَفْسِكَ بِذَمِيمِ الْاءَخْلاقِ


امیرالمومنین امام علی علیه السلام به هنگام تلاوت آیه 6 سوره انفطار "یا ایها الانسان ماغرک بربک الکریم" فرمود:

اى انسان ، چه كسى تو را به گناهكارى دلير كرد و چه چيز تو را به پروردگارت مغرور نمود؟ و چه چيز تو را به هلاكت خويش دلبسته ساخت؟ آيا دردت را درمانى نيست؟ آيا از اين خواب گران ديده نمى گشايى؟ چرا آنسان،كه به ديگران مهر مى ورزى به خود مهربان نيستى؟


بسا كسى را در تابش آفتاب بينى و از سر ترحم بر او سايه افكنى يا بيمارى پيكرش را دردمند ساخته و بر او از

سر دلسوزى بگريى.پس از چيست كه بر درد خويش شكيبا هستى و بر مصيبتهاى خود صبور و

پايدارى؟



از چيست كه بر جان خود، كه در نزد تو عزيزترين جانهاست، سرشكى نمى‌بارى ؟ چرا شبيخون كيفر خداوندى از

خواب غفلتت برنمى انگيزد و حال آنكه، نافرمانيهايت تو را به ورطه قهر او افكنده است.

پس به نيروى عزم و تصميم، دردى را كه بر دل تو سستى آورده، درمان كن و به بيدارى و هوشيارى خواب غفلت از

ديدگان بزداى. خدا را اطاعت كن و به ياد او انس بگير. و در نظر آر، آن حالت را كه تو از او روى گردانيده

اى و او به تو روى آورده است. تو را به بخشايش ‍ خويش فرا مى خواند و فضل و نعمتش تو را در

برگرفته و تو از او به ديگرى روى نهاده اى.بلند و برتر است آن خداى توانا كه كريم و بزرگوار است.


و تو اى بنده بي‌مقدار ناتوان در نافرمانى او، چه گستاخى و حال آنكه، در پناه ستر و پوشش او غنوده اى و در

فراخناى فضل و بخشايش او مى گردى. خداوند نه فضل و بخشايش خود را از تو دريغ داشت و نه پرده

از گناهانت برگرفت. بلكه، چشم بر هم زدنى، از نعمتى كه بر تو ارزانى مى دارد و پرده اى كه بر

گناهان تو مى‌كشد يا بلايى كه از تو مى گرداند بى بهره نبوده اى.

پس، چه گمان برى به او، اگر فرمانش برى ؟

به خدا سوگند، اگر اين حال ميان تو و ديگرى كه در قدرت و توان همسنگ تو مى بود، پديد آمده بود، تو خود

نخستين كسى بودى كه خود را به سبب سوء اخلاق و زشتى رفتارت نكوهش مى‌كردى...


منبع:

«نهج البلاغه،خطبه 223»





فرمایشات مقام عظمای ولایت و مرجعیت حضرت امام خامنه ای مدظله


فرمایشات مقام عظمای ولایت و مرجعیت حضرت امام خامنه ای مدظله

توجه به نماز، اهتمام به نماز، خيلى تأثير دارد. نماز را با توجه خواندن، اول وقت خواندن، با حضور قلب خواندن، با تمركز خواندن، خيلى خيلى اثر دارد.


پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در ایام ماه مبارك رمضان، به صورت روزانه توصیه‌های كاربردی رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله امام خامنه ای مدظله العالی درباره نماز، قرآن و نهج البلاغه كه در بیاناتشان به آن پرداخته‌اند را به ترتیب در سه دهه ایام ماه مبارك رمضان منتشر می‌کند.

 
دل را به خدا پيوند بزنيد. راهش هم در شرع مقدس باز است؛ يك كار رمزآلود پيچيده‌اى نيست. شما قله‌ى كوه را از پائين نگاه مي‌كنيد، مى‌بينيد كسانى آنجا هستند؛ اينجور نيست كه تصور كنيد اينها بال زدند رفتند آنجا؛ نه، اينها از همين مسيرى كه جلوى پاى شماست، جلو رفتند و به آنجا رسيدند. دچار توهم نشويم، خيال نكنيم كه با يك نوع حركت غيرعادى و غيرمعمولى ميتوان به آن قله‌ها رسيد؛ نه، آنهائى كه در آن قله‌ها مشاهده مي‌كنيد، از همين راهها عبور كردند. اين راهها چيست؟ در درجه‌ى اول، ترك گناه. گفتنش آسان است، عملش سخت است؛ اما ناگزير است. دروغ نگفتن، خيانت نكردن، از لغزشهاى گوناگون جنسى و شهوانى پرهيز كردن، از گناهان پرهيز كردن؛ قدمِ مهمترينش اين است. بعد از ترك گناه، انجام واجبات، و از همه‌ى واجبات مهمتر، نماز است. «و اعلم انّ كلّ شى‌ء من عملك تبع لصلاتك»؛ همه‌ى كار انسان تابع نماز است. نماز را به وقت بخوانيد، با توجه و با حضور قلب بخوانيد. ۱۳۸۹/۰۵/۳۱


*** مؤمن هيچ كار خيرى را هم از روى خجالت و حيا ترك نمى‌كند. به بعضيها مى‌گويند: آقا! چرا فلان جا نماز يا نافله يا نماز اوّل وقتتان را نخوانديد؟ مى‌گويند خجالت كشيديم! نه؛ از روى حيا، هيچ كار نيكى را ترك نكنيد. خواهند گفت متظاهر است؟ بگويند. خواهند گفت خودشيرينى مى‌كند؟ بگويند. اگر حرفى حقّ است و اگر كارى خوب است، آن را به‌خاطر ملاحظه ديگران ترك نكنيد. ۱۳۷۸/۰۵/۰۸


*** كار كردن در يك كارگاه علمى، كارگاه آموزشى، مركز تحقيقات، فلان كلاس درس و فلان دانشگاه، هيچ منافاتى با اين ندارد كه انسان نمازش را اول وقت، با توجه و با احساس حضور در مقابل خداوند بجا آورد. اين، دل شما را شستشو ميدهد. شماها جوانيد و دلهاى شما نورانى است. ۱۳۸۵/۰۶/۲۵


*** در محيط دانشجويىِ جوان، پرداختن به معارف دينى، پرداختن به الگوهاى دينى، توسلات به پروردگار، توسلات به ائمه (عليهم السلام)، خواندن دعاى عرفه، برگزارى مراسم اعتكاف و خواندن نماز جماعت، بسيار خوب است. البته اين را هم عرض بكنم؛ در مراسم مذهبى به روح مراسم توجه كنيد؛ فقط صورت سازى نباشد؛ انسان شعرى بخواند، اشكى بگيرد يا بريزد. روح دعا و نماز عبارت است از ارتباط با خدا، آشنا شدن با خدا، بهره بردن از معنويت، پاكيزه كردن و پيراستن روح، و پالايش كردن ذهن از وسوسه ها. نماز را با توجه و اول وقت بخوانيد. تحجر بد است؛ فكر نكردن در لايه هاى زيرين ظواهر، عيب بزرگى است؛ مواظب باشيد به اين عيب دچار نشويد. ۱۳۸۴/۰۲/۱۹


*** شما مي‌توانيد خودتان را متوجه به معانى مترقى و متعالى معنوى كنيد؛ اين را براى خودتان در نظر بگيريد. توجه به نماز، اهتمام به نماز، خيلى تأثير دارد. نماز را با توجه خواندن، اول وقت خواندن، با حضور قلب خواندن، با تمركز خواندن، خيلى خيلى اثر دارد. ۱۳۹۱/۰۷/۱۲





نحوه دعای پدر و مادر برای فرزندان از منظر قرآن

نحوه دعای پدر و مادر برای فرزندان


یکی از اصول تربیتی که متاسفانه نسبت به آن غفلت شده است، دعای والدین برای فرزند است.


با بررسی آیات قرآن به مواردی برخورد می کنیم که پیامبران الهی برای فرزندان خود دعا کرده اند و در روایات نیز

تاکید شده است که دعای والدین در حق فرزند مستجاب است.



لذا والدین عزیز می توانند از این اصل قرآنی برای تربیت فرزندان خود استفاده کنند.

در آیه ای می خوانیم: «پروردگارا مرا برپا کننده ی نماز قرار ده و از فرزندانم [نیز چنین فرما]، پروردگارا دعای مرا

بپذیر.»۱


همچنین در آیه ای دیگر در توصیف مؤمنان و پرهیزگاران داریم: «و کسانی که می گویند: پروردگارا! از همسران و

فرزندان مان مایه ی روشنی چشم ما قرار ده و ما را برای پرهیزگاران گردان!»۲ 



منبع: 


۱. سوره ابراهیم، آیه ۴۰.

۲. سوره فرقان، آیه ۷۴.

۳. خانه خوبان، ش۳۳، ص۱۱.




روایت ساعت خوردن شام از زبان ائمه اطهار علیهم السلام



روایت خوردن شام از زبان ائمه اطهار علیهم السلام


یکی از مباحثی که می‌تواند در حفظ سلامت جسمی و روحی به ما کمک کند توجه به سیره و سنت پیشوایان دینی و انبیاء الهی است که متصل و متکی به وحی بودند و صلاح ما و راه و روش درست زندگی کردن را بهتر از هرکسی می‌دانند.

 

 

امام علی(ع) درباره این‌که پیامبران چه موقع شام می‌خوردند؟ فرمودند:" شام خوردن پیامبران، پس از تاریکیِ شب بوده است. آن را وامگذارید؛ چرا که واگذاردن آن، ویرانی تن است1".

 

در جایی دیگر از زیاد بن ابی الحلال نقل شده است که با امام صادق(ع) شام خوردم آن حضرت، فرمود:" شامِ پس از نمازِ خفتن، شام پیامبران است2".

 

هم‌چنین رسول خدا(ص) درباره پیامدهای شام نخوردن چنین می‌فرمایند:" خوردن شام را وامگذارید، هر چند به مشتی خرما باشد؛ زیرا وا گذاشتن آن، انسان را پیر می‏‌کند3".

 

"خوردن شام را وا مگذارید، هر چند به خوردن دانه‏‌ای خرمای خشکیده باشد. من بر امّت خویش، از این، بیم دارم که از وا گذاردن شام، پیری (در هم شکستگی) به سراغشان آید؛ چرا که شام، مایه نیرومندیِ پیر و جوان است4".

 

امام صادق(ع) نیز درباره اهمیت این وعده غذایی فرمودند: "خوردن شام را وا مگذار، هر چند به سه لقمه نان با نمک باشد5".

 

"هر کس شام را واگذارد، رگی در بدن وی می‏‌میرد و هرگز زنده نمی‏‌شود 6".

 

منابع:

 

1- الکافی، جلد 6، صفحه 288، حدیث 1، المحاسن، جلد 2، صفحه 195، حدیث 1566، الخصال، صفحه 619، حدیث 10، تحف العقول، صفحه 110، مکارم الأخلاق، جلد 1، صفحه 424، حدیث 1444، حدیث 6 دانش نامه احادیث پزشکی: 2 / 162

 

2- الکافی، جلد 6، صفحه 289، حدیث 7، المحاسن، جلد 2، صفحه 195، حدیث 1567، بحارالأنوار، جلد 66، صفحه 342، حدیث 7 دانش نامه احادیث پزشکی: 2 / 164

 

3- سنن ابن ماجة، جلد 2، صفحه 1113، حدیث 3355، کنزالعمّال، جلد 10، صفحه 46، حدیث 28290 دانش نامه احادیث پزشکی: 2 / 160

 

4- المحاسن، جلد 2، صفحه 196، حدیث 1571، بحار الأنوار، جلد 66، صفحه 343، حدیث 10 دانش نامه احادیث پزشکی: 2 / 162

 

5- مکارم الأخلاق، جلد 1، صفحه 424، حدیث 1447، بحار الأنوار، جلد 66، صفحه 345، حدیث 20 دانش نامه احادیث پزشکی: 2 / 162

 

6- مکارم‌الأخلاق، جلد 1، صفحه 424، حدیث 1448، بحارالأنوار، جلد 66، صفحه 345، حدیث 20 دانش نامه احادیث پزشکی: 2 /166